منوی دسته بندی

احترام سالم به واقعیتی نامشخص

برای درک موضوعاتی که ما جوانان قرن 21 با آن درگیر هستیم، لازم است مطالعات اولیه نسبت به فلسفه و تاریخ داشته باشیم، سال 1745 ، شرایط برای یک نفر بسیار پیچیده بود، دیوید هیوم، که او به بزرگترین فیلسوفی که به انگلیسی نوشته است، معروف است، مطالعات و صحبت های او برایش دشمنانی را ایجاد کرده بود. در عصری که دگماتیسم در حال حکومت بود، او بی پروا نظریاتش را بیان میکرد، و همین باعث شد زمانی که به دنبال کرسی اخلاق و فلسفه دانشکاه ادینبورگ بود، با خشم مردم روبرو شده، که چطور امکان دارد مردی که اراده خدا و دین را زیر سوال میبرد، خواهان تدریس اخلاق باشد، به تعبیر آنها او مردی بود که آشکارا به دنبال شکستن بنیان اخلاقی (که جامعه بر آن بنا شده بود) بود.

او تلاش بسیاری برای اثبات بی ارزش بودن اتهاماتش کرد، اما در نهایت از انتصاب او جلوگیری شد و تا آخر عمر به دلیل محتوای کارش مورد تنبیه قرار گرفت.

هیوم برای دوره خود بسیار شکاک و منتقد بود، بیاناتی را ارائه میداد که وجود ادیان و خدائان را به چالش میکشید، و مردم او را فردی بی ایمان که گرایشات پوچ گرایانه دارد، میدیدند، که البته در حقیقت درست به نظر میرسد، و همچنین این نگاه او، در کار بعدیش، تحقیقی در مورد درک بشر، شاید معنوی ترین اثر فلسفی جهان غرب باشد.

امروز واژه معنویت را از دو دیدگاه تعریف میکنیم : اولی از دیدگاه مذهبی کلاسیک و دومی شکل گرفته در فرهنگ عصر جدید، هر دو آنها غالبا از دنیای علم و عقل دور هستند. به طور کلی پیشنهاد بهتر این است که هر دو دیدگاه را از نگاه عقلی سرد و سخت تجسم کنیم. به عنوان مثال، بسیاری از متدینان باهوش و متفکر با حقیقتی روبرو هستند که افراد علمی باید به آن غبطه بخورند و در عین حال هستند مذهبیونی که هیچ نشانه‌ای از معنویت در آنها دیده نمی‌شود. زیرا معنویت فراتر از تعصب است، چیزی که هیوم بیش از هر کسی آن را نشان داد.

هر کسی که زمان کافی را صرف مطالعه، تفکر و معاشرت‌های متفاوت فرهنگی کرده باشد، به همان نتیجه ای خواهد رسید که او هنگام اعمال شک و تردید معروف خود به آن دست یافت : در دنیایی که فکر می‌کنیم اطلاعات کاملی در مورد همه چیز داریم، عقل تصور می‌کند که می‌تواند پاسخ های مشخصی به ما بدهد. اما در دنیای واقعی، جایی که ما حتی به داشتن یک پاسخ دقیق هم نزدیک نیستیم، جهانی پر خطا، با ادراکات اشتباه، جایی که تخیل میتواند هر تصویری را ایجاد کند، عقل بیش از آن که جوابگو باشد، تنها یک راهنمای گیج محسوب میشود. کسانی که با اطمینان ادعا می‌کنند که زندگی با علم و عقل، بی معنی است، با این کار تنها خود را شکست میدهند،  زیرا این ادعا را نمیتوان در دنیای واقعی که توان درک کامل آن را نداریم در نظر گرفت، این نمونه ای از خطای عقل است که با ترجمه اشتباه، تبدیل به تجربه ای نامتعارف شده که به وضوح چیز دیگری را میخواهد ‌بگوید.

هیوم با تردید در همه چیز، با استدلالات مخالفانش، وعده های دینی، و حتی اصل علیت نشان داد که : همه ما بر اساس ایمان و عادت به روش هایی که اصلا واضح نیست، اقدام به عمل میکنیم. هدف او هرگز نشان دادن این نبود که ما نمی‌توانیم چیزی را بدانیم، بلکه منظور این بود که با فروتنی اعلام کنیم : در توان درک انسان، محدودیت هایی وجود دارد و ما باید یاد بگیریم که در این دنیای پیچیده، نوعی شجاعت در پذیرش ندانستن لازم است، مانند انسان شجاعی که با وجود ناتوانی در حل مسئله میداند که باید آرامشش را حفظ کند تا بتواند صورت مسئله را بهتر بخواند.

شاید  فکر میکنید در این دنیای مدرن، محدودیت‌هایی که ما را عقب نگه میداشتند از بین رفته‌اند، البته که به لطف تکنولوژی ممکن است، اما اسرار هستی و تجربه آگاهانه ما بسیار پیچیده تر از آن است که با کلمات و فرمولها محدود شده باشد. اعتماد علم‌گرایان به توانایی دانش در درک و رد آنچه فراتر از قوانین فیزیک است، و یقین راویان دینی به آنچه قصد در تحمیل آن دارند، همه همه به همان اندازه‌ی پیچیدگی ما، فاقد شواهد ملموس برای اثبات هستند.

در این راستا، معنویت واقعی با نگاهی شکاک نسبت به خود، نسبت به علم، نسبت به ادیان و نسبت به هر گونه اعلام اقتدار، تعریف می‌شود. این نگاه فردگرایانه بوده و مخالف تعصب است. به محض اینکه از عبارت یا داستانی، بدون ثبت اعتراف به نادانی، برای کاهش پیچیدگی زندگی استفاده می‌کنید، همانجا شکافی را که واقعیت از عدم قطعیت ذاتی موجود در دانش و درک ما، به وجود آورده است را پنهان می‌کنید. عقلانیت واقعی پایانی باز دارد، با وجود انجام بهترین ها هم، شک نسبت به خود را کنار نمی‌گذارد، زیرا می‌داند که همچنان راز کشف نشده‌ای در پیش هست.

متعصب چه علمی باشد چه دینی، سعی میکند با استفاده از اطلاعات امروزش ناشناخته های آینده را از بین ببرد. ما هر بار که وارد دوره جدیدی شده‌ایم توانسته‌ایم به تجربه ای در مورد تحلیل گذشته و تشخیص آینده برسیم، بر ملا شدن پنهان کاری هایمان در گذشته، به ما این را نشان میدهد که اگر حقیقت (چیزی که باید باشد) را درست تشخیص نداده‌ایم، یعنی پیش بینی اشتباهی داشته، و این بارها در تاریخ تکرار شده است و در قافیه‌ای جدید مجدد تکرار خواهد شد.

در حال حاضر دانشی که برای اثبات قوانین فیزیک استفاده میشود، تنها از 5 درصد کیهان نشات میگیرد، مابقی از ناشناخته‌ای تاریک تشکیل شده است که سهم کمی هم ندارد، 95 درصد. موجوداتی که ما تصور دقیقی از آنها نداریم، شاکله‌ای پیچیده که در مجموع چیزی را درست میکنند که خود از آن بزرگتر هستند اما دیده نمی‌شوند، یا بهتر بگویم ما توان دیدنش را نداریم. این موارد را ما ظهور مینامیم، اصولا زمانی که چیزی را فهمیده‌ایم اما میدانیم که نمیفهمیم، از آن استفاده میکنیم. و این در تمام طبیعتی که ما مشاهده میکینم دیده می‌شود. در سال 1931 كورت گودل منطق‌دان اتريشي در مقاله‌اي دوران‌سـاز و تـاريخي موفق به اثبات دو قضية مهم در حوزة منطق رياضي شد، كه به قضاياي ناتماميت معـروف هستند و نشان می‌دهد به دلیل ناقص بودن خود مرجع است که سیستم‌های منطقی همیشه ناقص خواهند بود. کارل پوپر بزرگ نیز این را تقریبا قانع کننده بیان کرده است، پس حدقل این را باور داریم که دانشی وجود دارد که علم نمی‌تواند به شکل فعلی آن را کشف کند.

از نگاه سنتی فلسفی وقتی در مورد متافیزیک صحبت میکنیم، یا به سمت متریالیسم گرایش میگیریم یا به سمت خدا. که اگر با آن خدا را استدلال کنیم، معمولا معنویت را در انحصار این استدلال قرار می‌دهیم، و در حالت اول هم آن را به ذرات زیراتمی مربوط کرده و فرض می‌کنیم که همه چیز از این ذرات تشکیل شده‌اند، در دنیای مدرن اکنون شاید تعصب را فقط در خداباوران میبینید اما اگر کمی دقت کنید، متعصب‌یابان منطق‌گرای دنیای مدرن نیز دچار تعصب هستند و برای خود خدایی ساخته‌اند. استدلال من اما این است که این دسته بندی ها هم اشتباه هستند، دسته بندی برای آموزش و انتقال کلمات به مرحله بعد مفید است اما نه به عنوان دستورالعمل اجرایی، تا اینجا اگر توانسته باشم منظورم را برسانم، معنویت را تبدیل به نوعی شک‌گرایی کرده‌ام.

سوال :

آیا معنویت چیزی فراتر از شک و تردید است ؟

پاسخ : آری

احترام سالم به واقعیتی نامشخص

آینده‌ای مرموز بدون پیش فرض

جستجویی برای حقیقت با عقلانیتی بی پایان

ذهنی آماده برای جستجو در عالمی پوچ و تاریک، بدون لحظه‌ای فریب از نقاب زبانی که وانمود می‌کند می‌تواند ناشناخته ها را بدون دانش تایید شده‌ای تشخیص دهد.

معنویت، با این معنا ، دیدگاه خداگرایان و علم گرایان را رد نمی‌کند، بلکه فرصتی ایجاد می‌کند که تو تو باشی و من خودم باشم، زیرا هر دو به عدم اطمینانی که به ما یادآور می‌شود، “چیزی بزرگتر از ما وجود دارد که باید کشف شود“، احترام می‌گذاریم.

می‌گویم معنویت، چون این یک روحیه انسانی است، روحیه ای که هر وقت به آن فکر می‌کنم، شب نشینی‌های خود همراه دوستانم در استانبول را به یاد می‌آورم، زمانی که فکر میکردم همه چیز را میدانم و به اجبار شرایط تبدیل به جوان مهاجری شده بودم که هر موجود همزبانی را دوست میدید و در همنشینی با این دوستان از فرهنگ‌های مختلف که خود را از آنها دور نگه میداشتم، دانستم که چقدر این تنوع فرهنگی بینهایت زیباست، بعدها یادگرفتم که شانس را میتوان در شناخت‌های جدید پیدا کرد، فهمیدم که موسیقی از یک فرهنگ فراتر است و در دنیایی دیگر هر فرهنگ به وسیله موسیقی کلامی مختص خود دارد. دانستم که زمین خانه‌ای محدود است و ما هیچ نقشی جز ساختن کهکشانی درون خود نداریم. و اما این روزها معنویت مرا یاد طبیعتی می‌اندازد که در آن بزرگ شدم، جای که من امنیتم را در نشستن میان دامن پر نقش مادرم میافتم، و او با رفتنش به من آموخت که باید تنهایی را پذیرفت.

شب‌ها زمانی که دروازه سکوت باز میشد، یواشکی از چادر خارج میشدم تا به تنهایی با طبیعت ملاقات کنم، جایی که مهتاب بر چمن دشت میتابید، طوری که از نور ملایم مهتاب چمن های همیشه سبز را به رنگ بنفش میدیدم. جایی مینشستم که بتوانم خط تلاقی دشت و آسمان را ببینم که چقدر دوستانه با هم یکی شده‌اند، در این سکوت ابتدا خودم را میافتم و بعد صدای طبیعتی که همراهی همیشگیش را به رخ میکشید، و در نهایت سکوت خود را با سکوت طبیعت یگانه میدیدم.

در این سکوت خیره میشدم، به دشت، به کوهستان، به سگ‌های نگهبان خفته، اما بیشتر توجهم به آسمان بود، به آسمان بدون آلودگی به میلیون‌ها نقطه روشن کوچک، که هر یک از آنها مرکز واقعیت متفاوتی را نشان می‌داد، و هر صورت فلکی داستانی متفاوت را بیان می‌کرد. و در این لحظات، چیزی را به یاد می‌آوردم که میدانستم به سرعت از یادم خواهد برد.

“من ممکن است در پیچیدگی تجربیاتم بی‌نهایت باشم، اما در این جهان محدود خواهم بود.”