تبدیل شدن به آنچه شما هستید

به نظرم، نیازی به بازگویی و سخنوری پیرامون اهمیت سؤال کردن نیست. بنابراین، اولین عنوان از مقالات را بدون هیچ مقدمهای و با طرح یک پرسش اساسی آغاز میکنم؛ «چرا اکثر مردم نمیتوانند پتانسیلهای بالقوهشان را جامۀ فعلیت بپوشانند؟» در باب پاسخ به این سؤال، دو حالت مختلف برای بررسی جوانب مختلف آنها وجود دارد؛ بقا و رشد.
بقا به معنای محدود کردن خطرات و تامین مداوم نیازهای اساسی همچون غذا و سرپناه میباشد. اما رشد و یا بهتر بگویم، رونق دادن به خود، موضوعی متفاوت است؛ رشد، به معنای تلاشی است برای فراتر رفتن از حالت هویتی، نه از روی ترس، بلکه از روی میل و اشتیاق.
فرار انسان از چنگال حیوانات، یکی از نمایانترین واکنشها برای بقا در هنگام ترس است. این یک حرکت شرطی شده در بدن میباشد که اگر در فردی فعال نباشد، یک شجره از نسل انسان را به ورطۀ نابودی میکشاند. به همین ترتیب، هنگامی که احساس گرسنگی یا هر عامل ناامنی دیگری ایجاد شود، بدن با استفاده از تکانههای روانی و جسمی به ما اعلام میکند که مراقب خودت باش. موجوداتی که این علائم را نادیده گرفتند، در نهایت منقرض شدند. این همان روندی است که از طریق انتخاب طبیعی، تکامل بشر را هدایت میکند. اگر شما توانایی زنده ماندن در یک محیط خاص را نداشته باشید، کد موجود در بدن شما به نسل بعدی نخواهد رسید.
این موضوع به اندازه کافی بدیهی و ساده است و امروزه نیازی به بازگو کردن آن نیست. شمایی که در حال خواندن این مقاله هستید بسیار خوش شانس بودهاید که در دنیای مدرن متولد شدهاید. چرا که دیگر نیازی به نگرانی دربارۀ خورده شدن توسط حیوانات ندارید. در حالی که فقر و شرایط نامساعد زندگی هنوز در بسیاری از نقاط جهان به چشم میخورد، اکثریت قریب به اتفاق انسانها وقتی از خواب بیدار میشوند، نگران زند ماندن در امروزشان نیستند.
«زندگی کردن فقط با دانستن اینکه یک روز دیگر زنده خواهم ماند.» اما آیا این کافی است؟
در کنار انتخاب طبیعی، تکامل و انتقال کدهای ژنتیکی، به خارج از شما وابسته است: «انتخاب جنسی!»
در حالی که انتخاب طبیعی، یک رقابت بین گونههای مختلف بر سر منابع و قلمرو برای زنده ماندن است، انتخاب جنسی در واقع رقابت بر سر افزایش قلمرو گونهای و فرصت تولید مثل فردی است. در مسیر تکامل، زنده ماندن کافی نیست. ما همچنین باید منابع را طوری تأمین و تضمین کنیم که بتوانیم خانواده تشکیل داده و فرزندان خود را پرورش دهیم. ثروتبازیهایی که در جایجای جامعۀ امروزی مشاهدهگر آن هستیم، جلوهای غیر مستقیم از این فشار تکاملی است. به همین دلیل است که مردم، لباسهای گران قیمت و ماشینهای بسیار لوکس که گاهاً مورد استفاده هم نیستند را خریداری میکنند. این جلوه سازیها، ارزشهایی را برای تبدیل شدن به همسران بالقوه تولید کرده و ارزش امکان تولید مثل را بالا میبرد.
البته که این موضوع بسیار پیچیده تر از آن است که ترسیم کردیم. اما ایدۀ اصلی ما همچنان پابرجاست. ما به صورت ذاتی، این استعداد بقا را در کیفیتهای مختلف در خود داریم. ما همچنان تمایل عمیقی برای فراتر رفتن از مدلی که از خودمان ساخته ایم داشته و این، نتیجۀ پیشرفتی است که مشاهدهگر آنیم. مورد دوم همان احساس رضایت و ارضاء از میزان عملکرد برای چیزی که میخواهیم بشویم و آینده ای که برای خود تصور کردهایم است. احساسی که با حالتهای مختلف خود را بروز میدهد. در برخی از ما، به شکل صعود از هرم سلسله مراتب نیازها و در برخی دیگر، با گسترش دامنههای ثروت و قلمروهای فردی و قبیلهای. در اکثریت ما نیز با چالشهایی برای فراتر رفتن از هستۀ اصلی توانمندیهایمان اتفاق میافتد.
آبراهام مزلو در این مورد میگوید:
«نوازنده باید بنوازد، نقاش باید نقاشی کند و شاعر باید بسراید تا با خود در آرامش کامل باشند. انسان چیزی را که میتواند باشد، باید باشد.»
با این وجود، شکافی بین حالتهای مختلف بقای انسانی و شکوفایی فردی وجود دارد که باید قبل از پذیرفتن زندگی در وضعیت دوم، بسته شود. شکوفایی را فقط می توان بر اساس یک پایۀ عاطفی عینی بنا کرد. در حالی که پیشرفت دنیای مدرن، مرگ بر اثر مسائل بدوی مربوط به بقا را کاهش داده است اما مشکلات متفاوتی را نیز به دنبال خود آورده است. به دلیل پیچیدگی ایجاد شده در دنیای مدرن، زندگی ما به طور فزاینده از مدیریت خود در قلمرو فیزیکی، به بقا در حالت احساسی و آگاهی تعدیل یافته است و این باعث تعدیل سلامت عقلی شده است.
هر روزه هزاران تصویر، بو و صدای مصنوعی در زندگی شهری حواس ما را درگیر میکنند. دستگاههای رسانهای بیش از میزان ظرفیت درک و جذب ما اطلاعات منتشر میکنند. برخی کاملاً نادرست و حتی بیشتر آنها بلااستفاده هستند. حتی در تعاملات اجتماعی به دلیل افزایش ابهامات برای تصمیمگیری باید عوامل متفاوتی را در نظر بگیریم. این واقعیت که داشتههای ما افزایش پیدا کردهاند، به خودی خود بد نیست. این فراوانی، کاربردهای مفیدی هم دارد. مسئله این است که اگر هنر مدیریت این حجم از اطلاعات را نداشته باشیم، ناچاراً ذهن ما دچار تعارض با خودش میشود. به دنبال آن، انرژی باقی مانده برای اجرائیات مفید کافی نخواهد بود. واقعیت این است که بسیاری از ما توان لازم برای مدیریت این حجم از اطلاعات را نداریم! نتیجه؟ بسیاری از ما انرژی لازم برای انجام اجرائیات مفید را نداریم!
میهای چیکسِنتمیهایی دانشمندی ناشناخته برای ما فارسی زبانهاست. شاید از آن جهت که اهل فریاد کشیدن نیست. او محققی است که با بیش از صد نابغه که اکثریت آنان برندگان جوابز نوبل هستند مصاحبه کرد. او در دهۀ 90 شروع به جمع آوری این اطلاعات کرد. نکتۀ برجستهای که اشاره کرد این بود که همۀ آنها انسانهای فوقالعاده پیچیدهای هستند. آنها این فراوانی جهان را پذیرفته، خود را در معرض آن قرار داده و شروع به پیمایش در مسیر خاص خود کردند. این امر باعث میشود که شروع به جذب و ادغام تجربه های مختلف کنند. در واقع کاری که آنها انجام میدهند یکپارچه سازی و انسجام یک کل تشکیل شده از تجربیات بسیار متنوع از بیکران جهان است.
رو ش دیگر برای تنظیم حالت ذهنی، پذیرش تضاد و مشاهدۀ تمایزها به بهانۀ فرآیند کشف ارزشهای فردی است. فرآیندی که در انتها، تصویری بزرگتر برای روایت کردن به دست ما میدهد. روایتی که منجر به ایجاد معنا در آن شده و در نهایت، ارزشهایی را ایجاد میکند که به کنشهای روزمرۀ ما ختم میشوند.
دو گونۀ اکثریت
گونهای از انسانها به صورت پیش فرض، منسجم به نظر میآیند. آنها اصولاً از یک ایدئولوژی خانوادگی، فرهنگی، مذهبی و یا سیاسی تبعیت میکنند. طوری که به نظر میرسد درآن حالت، خوشحالند. مشکل آنها این است که واقعاً کاری نکردهاند. آنان، صداهای اضافی دنیای مدرن را برای خود خاموش کرده و تنوع موجود را نادید گرفتهاند. اما در اعماق آنها، زیر ابرها و بر روی زمینشان یک جنگ عاطفی نمایان است. زیرا در نهایت، با صداقت وجدانیشان، از نادرستی مسیرشان آگاهند. آنها نمیتوانند میل به دانستن و جایگاهی که میتوانند برسند و کارهایی که میتوانند انجام بدهند را نادیده بگیرند.
گونه ای دیگر هم در نقطۀ مقابل، انسانهای متفاوت اما بدون انسجام هستند. این افراد به دنبال نمایان کردن ارزشهای فردی، خود را در معرض گوشههای مختلف جهان قرار دادهاند اما توان پیوند دادن این همه گستردگی یا بهتر بگویم توان چینش قطعات پازل را ندارند. ساختار داستانی که زندگی آنها را کنار هم نگه داشته ضعیف و معنای آن شکننده است. در این مدل، تعارض درونی ناشی از انجام ندادن مسیر اکتشاف دیده نمیشود. آنها توان پیدا کردن ارزش و معنا از این گستردگی را به دلیل ندیدن تصویر کلی ندارند.در آنها، توان اینکه به آنچه که میدانند عمل کنند، دیده نمیشود. اغلب به واسطۀ حواس پرتی، اعتیاد یا چنین چیزهایی، توان استفاده از دانش به دست آمده را در زندگی از دست میدهند. آنها از دوران کودکی و نوجوانی با مشکلاتی لاینحل مواجه هستند.
افراد معمولاً در سختی ها خود را پیدا میکنند و عمدتاً مسائل سطحی را علت عدم توانایی خود تشخیص میدهند. شرایط مالی، جامعه، اعتیاد و اینگونه موارد را مقصر دانسته و به دنبال ابزارها و تغییر سبک زندگی میگردند. این جایگاه، یک گلوگاه محسوب میشود. با پذیرش این حالت، دچار نوعی تعارض احساسی مبنی بر پذیرش ناتوانی و نوعی بیثباتی برای بازی کورکورانه و از سرِ عادت در زندگی میشوند.
با این تفاسیر، راه حل چیست؟
در جواب این سوال باید بگویم تمام مسائلی که ذکر شد، همگی به دنبال ایجاد یک تصویر برای هضم راحتتر یک واقعیت سخت و شیرین هستند. تصویر میخواهد بگوید که ما باید در دنیای مدرن برای پرورش آگاهیمان، خودمان دست به کار شویم و به نسبت خودمان، در مسیر خودمان و برای خودمان راهنما شویم. در دنیایی که مملو از راهنماییهای بیرونی است، حقیقت تنها در جدیت چشمان شخص ایستاده در آینه نمایان میشود. او تنها کسی است که همواره در حال تماشاست و در هر لحظه میتواند اقدام مناسب را انجام دهد.
در دنیا یک بی عدالتی محض وجود دارد که همه مثل هم به دنیا نمیآیند. دنیایی که شرایط محیطی رشد به صورت برابر نیست. همین موضوع عامل تلاش برای برابری شده است. در عین حال، از مزیتهای جهان مدرن، دموکراتیک کردن اطلاعات است. اگر چیزی وجود دارد که میتواند کمبود تقریباً هر چیزی را جبران کند، همین است: همه پاسخها در دسترساند. در انتظار کمی ابتکار و شجاعت!
شیوههای مختلف و متفاوتی برای پرورش آگاهی انجام میگیرند. برخی با مدیتیشن، برخی با رجوع به اساتید حرفهای، برخی هم با پشتیبانی از دوستان و خانوادۀ خود. اما اگر بخواهم این قسمت را خلاصه کنم، آگاهی در واقع مشاهدۀ تجربیات عاطفی و فرار نکردن از آن است. ابتدا دیدن و پذیرفتن و سپس تصمیم به نحوۀ عملکرد. این بخش از رهایی اطلاعات میتواند به ما راهحلهایی ارائه دهد. گرچه این امر به آرامی، زمینۀ مناسب برای توانایی رشد در ما را ایجاد میکند. اما این یک روند مداوم است که باعث شروع افزایش پیچیدگی میشود.
فراوانی در دنیای مدرن، یک موهبت است؛ اگر یاد بگیریم چگونه از آن استفاده کنیم. بزرگترین نابرابری امروزمربوط به منابع نیست؛ بلکه نابرابری بین کسانی ایجاد میشود که میدانند چگونه از منابع دنیای مدرن برای تنظیم واقعیتهای عاطفی خود استفاده کنند و کسانی که تن به این کار نمیدهند! این واقعیت نیز تنها ریشه در یک چیز دارد؛ «مسئولیتپذیری!»