روش من برای هدفگذاری

بدون داشتن این تفکر تمامی اهداف مشکلساز خواهند بود
چندی پیش در حال مطالعه کتاب خوب یا عالی بودم و با موضوعی روبرو شدم که مرا یاد مطالعه زندگی نامه فیزیکدان فقید ریچارد فاینمن که به خاطر فعالیتش در زمینه الکترودینامیک کوانتومی برنده جایزه نوبل شده بود، انداخت. در زندگی نامه مواردی ذکر شده است که اصولا کسی در مورد آن نمیداند، او بیشتر یک گاوصندق در سطح جهانی بود.
در خاطرات ذکر شده است او بعد از یک دوره خستگی از پژوهش بر روی بمب اتم شروع به رها کردن خود و مسخره کردن همکارانش کرد، با علم به اینکه آنها در برخورد با اسناد محرمانه، نسبتا بی احتیاط عمل میکنند، شروع به برداشتن آن مدارک کرده، و اسم خود را فاینمن گاوصندق گذاشته بود، طوری که یکی از کارکنان در خاطرات ذکرمیکند که روزی با نامه فاینمن در کمد مدارک روبرو شدم :
من سند شماره LA4312 را قرض گرفتم، فاینمن گاوصندق
در نهایت او آنقدر در این کار مهارت پیدا کرد که سرهنگ مسئول واحدش شروع به توصیه به همکاران کرد که اگر فاینمن را دیدید، لطفا قفل و رمزها را حتما عوض کرده و از بسته بودن اطمینان حاصل کنید.
این داستان یکی از حکایتهایی است که فاینمن در زندگی نامه اش تعریف میکند، برای من واقعا جالب بود، با خود میگفتم شاید دارد شوخی میکند، اما شوخی در حد برداشتن اسناد محرمانه آن هم با لحن طنز گونه، من همیشه او را تحسین کرده ام، او به قدری کنجکاو بود که در راستای حل کنجکاوی خود از هیچ کاری باز نمیزد.
هدف عاملی است که به ما جهت میدهد و این در همه ما مشترک است. ما به آینده نگاه میکنیم و پیشبینی میکنیم که چه چیزی ممکن است در آینده ما را خوشحال کند و سپس خود را به سمت آن جهت خاص محدود میکنیم، این شاکله اقدامات ماست، اما اگر این راه درست نباشد چه ؟
کلا فکر کردن به آینده، جهت گیری برای مسیر، خواه مبهم یا مشخص، چیزی ضروری است، در غیر این صورت باید همه چیز را به شانس و تصادف سپرد، که اکثرا با دردسر همراه است.
بنابراین برای ساختن نوعی رفتار که شبیه به اختیار داشتن باشد، اغلب به هدف متوسل میشویم. به ما یاد دادهاند که برای همگام شدن با اطرافیان باید اینکار را انجام دهیم. کار به جایی رسیده است که شرکت ها و مراجع علمی نوعی از هدفگذاری را با نام هدفگذاری ” اسمارت ” تدریس کرده، تا ما از طریق آن بتوانیم با اختیار به انتخاب هایمان برسیم.
حال چه هدف اسمارت یا شخصی، همه آن ها در اینکه نسبتا موضوع مشخصی هستند وجه مشترک دارند. شما میخواهید تا 30 سالگی ازدواج کنید، تا 40 سالگی به یک موقعیت اجرایی موفق برسید وتا 50 سالگی بازنشسته شوید، معمولا اینطور است.
در بیشتر مواقع نظر من این است که داشتن این اهداف بهتراز نداشتن آن است، این را از این نظر میگویم که برخی انسان ها به صورت ژنتیک از به دست آوردن یک دستاورد خاص خیلی خوشحال میشوند، اما موضوعی که وجود دارد این است که صرف زندگی کردن با هدف مشخص برای اهداف خاص، با مشکلاتی روبرو خواهد شد.
در این روش تلاش میکنیم برای آینده ای غیر قابل پیش بینی برنامه ای مشخص کنیم، در همین ابتدا، آیا چیزی که ما فردا یا یکسال دیگر خواستار آن هستیم با چیزی الان میخواهیم یکی است ؟ کمی انتقادیتر، اگر چیزی را که میخواهید با تمام وجودتان و واقعا در دسترس شما قرار نگیرد، یعنی راه را اشتباه رفته باشید، چه ؟
زندگی تغییر میکند، ما تغیر میکنیم، و هیچ یک از اینها بدون آینده نگری آشکار نخواهد شد.
ثانیا، هرچقدر هدف شما مهمتر باشد، لنگری را برای خود ایجاد میکنید، طوری که انتظارات خود از شادی و رضایت را به چیزی منحصر به فرد گره میزنید که اغلب فراموش میکنید چیزهایی دیگری نیز در زندگی شما هستند که به همان اندازه شما را خوشحال میکنند.
دیگر متوجه شدهایم که پاداش نهایی خود فرآیند است نه هدف، اما چیزی که فراموش میکنیم این است که فضیلت داشتن هدف باعث نوعی ثبات قدم در مسیر میشود که اغلب روز به روز منحرف شده و تغییری کورکورانه را همراه دارد.
در این نقطه تنش عجیبی دیده میشود، از یک طرف، اهداف به نوعی ضروری بوده و توجه به آینده کار درستی است. از سوی دیگر، عمل ایجاد این اهداف و پرستش آنها، منجر به نوعی درگیری در ما شده، که شادی و رضایت را از ما میگیرد.
برای حل این تنش، باید به سمت چیزی کمی مبهمتر حرکت کنیم.
پیروی کردن از جذابیت
نکته واقعا جذاب و حتی تحسین برانگیز در مورد فاینمن این بود که اگر هدفی داشت، فقط این بود که : “یادگیری تا هرجا که کنجکاوی ذاتی اش او را هدایت میکند، ممکن است”
من را خوب میشناسید، دوستان نزدیکم میدانند که میتوانم در مورد هدف ساعت ها و شاید ماهها صحبت کنم، اما در نهایت این را قاطعانهتر میدانم که جستجوی جذابیت راه حل یک کلمه ای هدف است. اگر بخواهیم در مورد غیر قابل پیش بینی بودن آینده صحبت کنیم دچار ابهامات زیادی خواهیم شد که من در مورد آن در مقاله “تاریخ تکرار نمیشود بلکه همقافیه میشود” مفصل صحبت کردهام، آری پیروی از خواسته های جذاب میتواند هرج و مرج ناشی از شانس و تصادف را نیز بپوشاند.
در حالت نرمال، در طول زندگی چیزهایی را میبینیم، یاد میگیریم و دنبال میکنیم، و این فرآیند برای هر یک از ما متفاوت است. اما در حین انجام این کار به شهودی منحصر به فرد دست میابیم که مجری تصمیم گیری های ما میشود، چیزی که با ماهیت عمیق تر ما همسو شده و با تغییرات ما در طول زمان نیز همراهی میکند که به ما قدرت سازگاری با تغییرات را نیز میدهد.
من در رابطه با لذتگرایی، مادی گرایی یا تعقیب هر چیز جدید و درخشانی صحبت نمیکنم که بخواهد حواس شما را پرت کند، این چیزی عمیقتر است، پروژه ای تصادفی را تصور کنید که هیچ برنامه ای برای انجام آن نداشتید و تنها برای این قصد که ممکن است چیزهای جدیدی را یاد بگیرید و متوجه چیزهایی در مورد خود شوید که نمیدانستید، آن را انجام میدهید.
این مثل دیدن شخصی است که به تازگی ملاقات کردهاید، نه به عنوان یک شریک بالقوه یا کسی که میتواند کاری برای شما انجام دهد، بلکه به عنوان فردی که ممکن است یک بعد جدید، ناشناخته و منحصر به فرد را در زندگی شما بگشاید.
نکته مهم در مورد دنبال کردن این نوع از جذابیت این است که حلقه بازخورد بسیار کوتاهتری نسبت به اهداف خاص دارد. شما تا زمانی که کاری برایتان جالب باشد به انجام آن ادامه میدهید، و زمانی که احساس کنید در تشخیص انگیزه اشتباه کرده اید، بدون از دست دادن چیز زیادی، تغییر مسیر داده و به راه خود ادامه خواهید داد.
به طور طبیعی همه چیز و همه افراد همیشه جالب نیستند، و علاقه مندی به تجربیات مطلوب شما وابسته است، اما به طور کلی اگر چیزی علاقه خود را در یک دوره زمانی حفظ کند، احتمالا ارزش صرف انرژی را دارد.
با هدف قرار دادن جذابیت، به اهداف واقعی خود اجازه سیال بودن میدهید، هدفی که بهتر میتواند اطلاعات جدید را در خود جای دهد و هدف را با فرآیند آن ادغام میکند نه اینکه هدف چیزی متمایز باشد که توجه شما را مدام از فرآیند اصلی دور نگه دارد.
و بیش از هر چیز این را بدانید که جستجوی جذابیت به حقیقتی ساده در انسان احترام میگذارد :
” بهترین چیزها در زندگی زمانی به دست ما میرسند که اصلا مشخص نیست، و این پاداش یک تلاش صادقانه برای نوعی تعهد به شخص خوتان است، نه صرف تلاش برای یک خیال ایدهآل.
غذای آماده
باید به آینده توجه کرد، اما تمرکز کامل با تمام قوا روی آن، خود مایه شکست است، باید در جهت گیری خودمان در این دنیا، بخشی از تلاش را به سمت آن هدایت کنیم.
برای نگاه به آینده از هدف استفاده میکنیم، آنها به ما راهی میدهند مشخص که بدون از دست دادن خودمان اما با اضطراب مسیر پیشرفت را طی کنیم، البته همراه با این مشکل که اصولا آنها را با ارزش اصلی برای جهت گیری، اشتباه میگیریم.
بهترین راه برای بیرون آمدن از این تله، دنبال کردن جذابیت است، استفاده از شهود برای یکی کردن مسیر و هدف، و همچنین باید این را در نظر داشته باشید که باید به طور تجربی به این مهارت که احساس خود را برای آنچه ارزش دنبال کردن دارد، بدون محدود کردن با شرط اطمینان، به روز کنید.
جذابیت به دنبال حل معمای زندگی است. دلیلی میشود برای ورق زدن کتاب آن تا بتوانیم صحنه بعدی را ببینیم و به ناشناخته ها شکل دهیم.
فاینمن این فکر را مجسم کرد و در مورد این تفاوت بین راه های انتخاب مسیر و عملکرد، تعریفی دارد :
” فکر میکنم بدون دانستن زندگی کردن بسیار جالبتر از داشتن دانستن هایی است که ممکن است اشتباه باشند. اگر ما فقط اجازه دهیم، که در حین عدم اطمینان، به پیشرفتمان ادامه دهیم، در این بین فضاهای خالی با فرصت هایی جایگزین خواهد شد. برای پیشرفت باید در را به روی ناشناختهها گشود.”
با داشتن هدف، به اشتباه فرض میکنیم که از قبل میدانیم که چه چیزی میخواهیم، اما حالت پیروی از جذابیت کمی فروتن بوده، در حالی که حرکت میکند بنا به شرایط تصمیم خود را میگیرد، به آرامی و راحتی معامله میکند، تا اینکه سرانجام چیزی فراتر از پیش بینی را بتواند درک کند.
نگاه کردن به آینده ، تصور سناریوهایی که در آن ارزش وقت گذاشتن را پیدا میکنیم، این روش بسیار مهندسی شده و قوی است، و جای خود را دارد، اما در پایان روز آنچه بیشتر اهمیت دارد، چیزی است که در حال حاضر در اطراف ما آشکار شده است، و اهمیتی ندارد که دیروز در مورد آن چه فکری میکردهایم.