منوی دسته بندی

شانس در همزیستی با سیمیت

هنگام دوره فعالیتم در ترکیه، در نزدیکی دفتر کارم یک گاری فروش سیمیت بود که من طبق کنجکاوی همیشگی و روحیه کارگری خود با فروشنده پیر آن معاشرتی دوستانه را آغاز کردم، طوری که بعد از مدتی از این ارتباط، طبق چیزی که از من انتظار میرود، گاهی به جای او مدیریت فروش و بازرایابی را به عهده میگرفتم و او کمی استراحت میکرد، در این برهه از زندگی که من آن را فروشنده سیمیت مینامم، از همزیستی با این موجود زیبا بینشی در من شکل گرفت که آن را با شما در میان میگذارم :

نام این مقاله شانس در همزیستی با سیمیت است

شاکله سیمیت از خمیر پیچیده شده ای است که دو سر آن را به هم وصل میکنند و با کمی بهارات یا ادویه و خشکبار پخت میشود
این نان شبیه دونات معروف و اعتیادآور نانی گرد و توخالی است. در خیالات من از عالم فیزیک، فلسفه و اندکی هنر و توان دیدن گذر زمان بینشی تجلی کرد که آن را راهکاری برای دوستان امروزم دیدم

گونه انسان بین دو جهان تقسیم شده اند:

اولین آن جهان مکان و زمان، علت و معلول و انرژی و ماده است.

و دوم دنیای تاریخ‌ها و آینده‌ها، داستان‌ها و معانی و خاطرات و امیدها.

وقایع اتفاق افتاده در جهان اول را میتوان به عنوان راهی برای درک گذشته عمیق و گاهی هم آینده دور به وسیله اندازه‌گیری و پیش بینی استفاده کرد.”علت و معلول” این دنیا را به هم وصل می‌کند : وقتی شما کاری را انجام می‌دهید، عمل انجام شده توسط یک قانون فیزیکی کشف شده محدود می‌شود. بدن ما در این دنیا زندگی میکند و باید برای زندگی در این دنیا هماهنگی با این قوانین را در نظر گرفت.

اما اتفاقات جهان دوم پیچیده و نامشخص هستند. آنها از برخورد تجربیات بیکران و متنوع ما برای ایجاد یک تجربه جدید مشترک به وجود می‌آیند، این دنیا ذهن فردی و جمعی ماست. در این جهان داستان ها و معانی هستند که همه چیز را به هم متصل نگه میدارند. تاریخ، گذشته و آینده داستان هستند و خاطرات و امیدها هم با معنا شکل میگیرند. و این جهان دوم است که جهان اول را غنی میکند، جهان اول خاکیست برای پرورش دانه شکل گرفته در جهان دوم ، بومی است که باید به وسیله جهان دوم رنگ آمیزی شود.

زمانی که این دو جهان بایکدیگر تماس پیدا میکنند اتفاقات جالبی می‌افتد، در دنیای اول فرآیندها فیزیکی، قطعی و یا تصادفی هستند و فقط اتفاق می‌افتند و بس. در جهان دوم نیز همه چیز اتفاق می‌افتند اما نگاه ناظری در آن وجود دارد که در حال قضاوت کردن، تعریف کردن و معنا دادن به همه آنهاست، و شروع به طبقه بندی آنها در طیف های مختلف میکنند، “چه شانس خوبی داشتم، چرا من ؟ چه اتفاق بدی”

کلمه شانس اینگونه معنی شده است که : “ظاهرا موفقیت یا شکست به طور تصادفی به دست می‌آید نه از طریق اقدامات” این تعریف نشان میدهد که شانس از طریق تلاش ایجاد نمیشود، اما میتوان با مدیریت اعمال، قرارگرفتن در معرض شانس را تنظیم کرد. به این قسمت دقت کنید : هرچه نیت بیشتری از سمت خودتان اعمال کنید، طوری که این نیت با واقعیت همسویی داشته باشد، نیاز شما به شانس کمتر میشود، و هرچه کمتر مسائل را به شانس و اقبال بسپارید، احتمال اینکه بدشانسی زندگی شما را مختل کند کمتر شده و نیاز شما به شانس خوب نیز کمتر می‌شود. به نوعی این همان روش خلق کردن شانس است، اما این طرز تفکر فاقد آن مدل از آرامشی است “که وقایع کلا به شانس سپرده شده است”، درواقع مانند یک انسان پیشرفته باید اعمال خود را با هر دو دنیا تنظیم کنیم.

خوش شانس بودن در تعریف اولیه مرتبط با عمل دیده میشود در صورتی که اینطور نیست و بیشتر در مورد تفسیر کردن و معنا دادن است، تصور اینکه چگونه یک اتفاق ممکن است برای دونفر بیفتد سخت نیست اما این موضوع از سمت هر کدام از آنها کاملا متفاوت درک خواهد شد، جایی که ممکن است یکی آن را ثروت بزرگی ببیند و دیگری آن را دلیل بدبختی بپندارد. این رویداد موضوع ثانویه بعد از اتفاق محسوب میشود و نکته مهم این است که رویداد اول تا چه اندازه با داستان شخصی تجربه کننده اتفاق مطابقت داشته باشد.

مدیریت اعمال این امکان را به ما میدهد که ترکش‌های شانس را در جهان اول، جهان فضا و زمان کاهش دهیم، و کلا از موضع شانس خوب و بد دور شویم و به صورت ارادی با استفاده از جهان دوم شروع به ساختن داستان و معانی برای تعریف مفهوماتی کنیم که میتوان آنها را شانس نامید.

در زندگی نامه کارل یونگ داستانی از یکی از مشتری هایش وجود دارد، مشتری که حال بدی داشته و با گذر زمان شروع به پیشرفت میکند و دوستی خوبی هم بین آن دو شکل میگیرد، اما همسر مشتری، یک زن مالک، به این دوستی حسادتی داشته که باعث قطع کردن روند درمانی و دوستی بین آنها میشود.

در ادامه داستان یونگ عنوان میکند که چندماه بعد در یک کنفرانس خارج از شهر، اواخر شب زمانی که به هتل بازگشت و آماده خواب شد ناگهان صدای انفجار ترقه بلندی میشنود و فشاری را بر روی جمجمه خود احساس میکند، و با تعجب به اطراف نگاه میکند، اما هیچ نشانه ای از اشیاء افتاده یا مزاحمتی یافت نمی‌شود. با این حال صبح روز بعد با او تماس میگیرند که مشتری قدیمی اش شب گذشته از دنیا رفته است. در همان زمان که یونگ در حال بازگشت به اتاق هتلش بوده است، دوستش یک گلوله را به سر خود شلیک کرده بود.

این داستان منعکس کننده خرافات شخصی یونگ است: او به مسائل ماوراءالطبیعه اعتقاد داشت و فکر میکرد که دونفر یا دو رویداد می‌توانند فراتر از علت و معلول و از طریق معنا با یکدیگر متصل شوند، زن  وشوهری که ده‌ها سال یکدیگر را دوست داشته اند می‌توانند پیوندی عمیق و درونی فراتر از حالت فیزیکی داشته باشند. اعمال آنها محصور در مکان و زمان، و معنای آنها به گونه ای متفاوت و در سطح دیگری جاری هستند و او اتفاقاتی اینچنین را همزمانی می‌نامید.

امروزه دانشمندان از شهود خرافی یونگ فاصله گرفته‌اند و همزمانی را بیشتر به تصادف نسبت می‌دهند تا نیروهای ماوراءالطبیعه و البته اینکه نقش مهم آن را در نحوه درک ما از دنیایی که با آن تعامل داریم را پذیرفته اند. شاید رابطه منطقی در اینگونه اتفاق وجود نداشته باشد اما اگر این همان چیزی است که فکرش را میکنیم، نباید از آن غافل شد، در واقع بر اساس دیدگاهی که من از هنر ندانستن ارث گرفته‌ام به من این الهام را میدهد که این مورد را روی برد افکار قرار دهم و بتوانم از آن معنایی کاربردی و پیشرفته برای اعمال امروزی بسازم، منظور من این است که در این بیکران دانش شاید بتوان توافقی بین بینش ها به قصد دیدن واقعیتی شفاف تر ایجاد کرد.

 

این نمونه‌های همزمانی که تجربه کرده‌ایم ممکن است در ابتدا بی‌ربط به شانس به نظر برسد اما در هسته آن، فرآیند شناسایی تجربیات، همان فرآیند ایجاد شانس است. وقتی دو رویداد متفاوت در ذهن شما به عنوان رابطه ای فراتر از علت و معلول فیزیکی به هم متصل می‌شوند، شما در حال خلق معنا هستید. هنگامی که معنی را ایجاد میکنید، توجه خود را مجددا پیگیربندی کرده تا ارتباطات بیشتری را در یک دنیای تصادفی ببینید. وقتی ارتباطلات بیشتری را در یک دنیای تصادفی مشاهده می‌کنید، به احتمال زیاد در جایی که قبلا نبوده اید متوجه احتمال شانس میشوید، زیرا سطح تشخیص شما بیشتر می‌شود، در واقع توجه شما بیشتر از قبل به محیط اطراف معطوف می‌شود.

اینکه مشتری قدیمی یونگ جان خود را میگیرد اصلا خوش شانسی نیست، اما بی شک با تجربه اینگونه معانی نحوه تعاملات ما در دنیای فیزیکی تغییر خواهد کرد، اینکه چه انتظاراتی دارند و یا برای چه چیزهایی ارزش قائل می‌شوند، از چه چیزهایی سپاسگزاری میکنند و تحت تاثیر چه چیزی قرار میگیرند. تا زمانی که قرار است در دنیای واقعی قدم برداریم، اختصاص دادن معانی به آنها باعث زیباتر و غنی تر شدن تجربیات میشود

بر اساس این تعاریف ایجاد شانس چیزی فراتر از یک اقدام عملی است. ما میدانیم که به صورت تصادفی اتفاق می‌افتد و کاملا در زندگی ما اثر میگذارد، در واقع شانس تناسب بین تصادفات و واقعیت تجربیات زیستی ما است که اگر این دو حالت همگام شوند باعث ایجاد معنا در یک عمل خاص شده و شانس را ایجاد میکنند.

چه متوجه باشیم یا نباشیم در هر صورت همه ما از طرق مختلف در حال استفاده از همزمانی هستیم، برخی افراد طبیعتا بیشتر از دیگران اینکار را انجام میدهند. اقلیت کوچکی از انسان‌ها تا آنجا پیش میروند که زندگی دیکته شده در دنیای فیزیکی را نادیده گرفته و خود را غرق در معنا‌ها و زندگی در جهان دوم میکنند و این یک مشکل است، در درون سیمیت غذایی یافت نمی‌شود. ما میخواهیم در مورد روش عمدی تخصیص همزمانی و معنی دادن به اعمال صحبت کنیم، جادوی خاصی وجود دارد که با ایجاد شانس برای شما همراه است، و اگر با فروتنی به آن نزدیک شوید، این جادو می‌تواند حس خاصی از سرزندگی را ایجاد کند.

من شخصا زمان زیادی را صرف ملاقات با افراد جدید می‌کنم، از ملاقات های جالب و عجیب لذت میبرم، و این یکی از ماموریت‌هایی است که برای آن ارزش قائل هستم و برایم الویت دارد. با این حال پیش میآید که از چالش ارتباطات جدید هم خسته شده و آن احساس بازیگوشی و تازگی از بین میرود، ملاقات نفر جدید برایم تکراری میشود و بی حوصلگی من در این برخورد، جذاب‌ترین رفتارم را پیش پا افتاده جلوه میدهد، اغلب روابط آنلاین هم به همین صورت است و صادقانه باید بگویم که از تمام پیام ها و ایمیل هایی که روزانه برایم ارسال میشود، مخصوصا از سمت افراد متفکری که با من هم نظر یا مخالف من هستند که من آنها را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد، گاهی اوقات به دلیل حجم زیاد، ممکن است خودم و ارزش هایم را گم کرده و به آن به دید یک کار نگاه کنم.

اخیرا هر بار که دچار این الگوی عادت میشوم، شروع به پرسیدن یک سوال ساده از خودم میکنم : چرا این شخص دراین لحظه خاص، به زندگی من آمده است ؟ واقعا من تمایلی به باور اینکه یک برنامه الهی آن را ایجاد کرده ندارم و یا حتی اینکه فکر کنم چیزی بیش از یک تصادف بوده است، اما اینکه به گونه ای عمل کنم که انگار دلیلی برای آن وجود دارد برای باز کردن چشمان من کافی است، اینکه آنها که هستند، چگونه زندگی آنها با زندگی من برخورد میکند و همه چیزهای جالبی که به طور بالقوه می‌توانم از آنها یاد بگیرم.

این روش برای من عمل میکند: من به طور ناگهانی به کلماتی که از دهان طرف مقابلم خارج میشود توجه میکنم و معنای پشت صحبت ها را به تصویر میکشم، تصویر کارکتری که به من ایمیل داده است را میبینم و صدایش را میشنوم، چیزهایی را میبینم که در حالت غرق شده در روزمره قادر به درک آن نیستم، گاهی اوقات توصیه یک کتاب خاص دقیقا همان چیزی است که در آن مقطع به آن نیاز دارم، توصیه ای که اگر برایم ارسال نشده بود شاید هیچ وقت پیدا نمی‌کردم، توصیه ای که حتی ممکن است مسیر زندگیم را تغییر دهد. گاهی اوقات شخصی خودش را به من معرفی میکند و ویژگی هایی دارد که من آنها را تحسین میکنم، گاهی آنقدر تکان دهنده و الهام بخش هستند که می‌خواهم زمان بیشتری را با آنها بگذرانم، زمانی که حتی ممکن است منجر به رابطه ای شود که اگر به گذشته نگاه کنم نمی‌توانم تصویر بدون آن را تصور کنم.

انسان ها و اتفاقات در دو مسیر متفاوت حرکت میکنند و هر بار که در تلاقی با هم قرار میگیرند، مسیر جدیدی را ایجاد میکنند، در طول این مسیرها، معانی، اتفاقات و شانس‌های نویی دیده می‌شوند. اما اصولا راههای جدید با ترس و سختی شناختی همراه هستند، از ورود به آنها اجتناب میکنیم زیرا چشم اندازی برای تحمل بار آن نداریم. تحمل این نوع نگرش به تلاقی جهان‌هایتان نیاز به نیت و قصدی بالا دارد، قصدی چون آفریدن وخلق جهانی نو، دنیایی زیبا و شاد، مملو از شور زندگی، اما بیشتر از همه، ساختن جهانی درخشان‌تر، کمی ملایم‌تر و اندکی شاد برای ما انسان های قرن 21

اگر به چشم انداز رسیده اید دوستی خود با سیمیت فروش آغاز کنید،