منوی دسته بندی

لایه میانی معنا به ما نزدیک‌تر است

حدود 13.799 میلیارد سال پیش در یک فضای خلا جرقه ای رخ داد و با اتفاقی که به لحاظ فیزیکی قابل درک برای ما نیست، این جهان متولد شد. ما شاهد فضا، زمان، انرژی و ماده شدیم، همه چیزشروع به زندگی و عشق ورزیدن کرده بود، زیرا گسترش شروع شده بود. هر اتم، ستاره، کهکشان، سیاره ای از آن نقطه آمده است، نقطه تنهای بینهایت.

ذرات گرد و غباری که ما آن را ماده مینامیم زمین ما را تشکیل داده است که این ذرات 0.3 درصد از جهان را تشکیل میدهند. حدود 68 درصد آن توسط انرژی تاریک اشغال شده است، موجودی ناشناخته که مسئول گسترش فضا است. 27 درصد دیگر نیز از ماده تاریک تشکیل شده، ماده ای کاملا مجهول، 5 درصد باقی مانده همان چیزی است که ما میبینیم و در مورد آن مطالعه میکنیم.

حتی در این زمان، در این بخش کوچک ما، کهکشان راه شیری با حدود 200 میلیارد کهکشان و خورشید وبا یک سیپتیلیون ستاره ( یک با 24 صفر) و همچنین خانه مینیاتوری ما نیز با حدود 7 میلیون ستاره در یک رقابت تنگاتنگ است، درامی را مشاهده میکنیم که در آن زمین نه تنها بازیگر اصلی نیست بلکه این ایده که اصلا نقش معناداری هم ندارد مطرح میشود، و در واقع اصلا دیده نمیشود

اما با این وجود در اینجا هستیم، در این لحظه خاص، دو مختصات مختلف فضا و زمان را اشغال کرده ایم. در حال حاضر من جایی هستم و شما در جای دیگری در حال خواندن این نوشته، در گذشته من این را برای شما نوشتم، بله شما، ناظری آگاه که او را نمیشناسم و هرگز آن را نخواهم دید. شما چیزهایی را در زندگی احساس کرده اید و به چیزهایی فکر کرده اید. همانطور که من هم این کار را کرده ام. با آشکار شدن زمان حال، تاریخ غنی و پیچیده شما با تاریخ من درگیر میشود تا یک تاریخ کاملا جدید ایجاد کند، نتیجه تشکیل شده از دیگری که قبلا وجود نداشت.

با وجود جادوی فناوری، علارغم کوچک بودن نسبی ما، نوع متفاوتی در ارتباط وجود دارد که این تعامل را ممکن میسازد. لحظه ای مکث کنید و به تصویر زیر خیره شوید.

دوباره به نقطه نگاه کن، اینجا همانجاست که خانه مینامیمش. روی آن تمام کسانی که دوست دارید، هر کسی که میشناسید، هر کسی که تا بحال در موردش شنیده اید، زندگی خود را گذرانده اند. مجموع شادی ها و رنج ما، هزاران دین، ایدئولوژی و آموزه های اقتصادی مطمئن، هر گوشت خوار و علف خوار، هر قهرمان و ترسویی، هر سازنده و نابودکننده تمدن، هر پادشاه و دهقان، هر زوج جوان عاشق، هر مادر و پدر، خانواده امیدوار، مخترع و کاشف، هر معلم اخلاق، هر سیستمدار فاسد، هر فوق ستاره، هر رهبر و قدیس وگناهکار در تاریخ ، همه همه در آن زندگی کرده اند و میکنند، در لکه ای از غبار معلق بین تشعشعات خورشید.

اگر به زندگی امید داشته باشیم، این موضوع بسیار زیبا و صادقانه خواهد بود. اما با از بین رفتن جذابیت این موضوع، چطور با تنش آن کنار بیاییم ؟ چگونه میتوان این تناقضات ظاهری را آشتی داد. این که ما در مجموع تجربیات خود در درون خود بزرگ هستیم اما در جهان کوچک هستیم. که در ظاهر همه چیز مهم است اما در آسمان، خیر. داستان هایی که برای خود میسازیم در لحظه، واقعی و معنی دار به نظر میرسند اما وقتی از آن دور میشویم معنی خود را از دست میدهند؟ آن چه چیزی است که اگر باشد، واقعا هست و تفکیک پذیر نیست ؟

اگر برای لحظه ای با یک نگاه ناظر از جایگاه یک شهروند مریخی به اتفاقات روی کره زمین نگاه کنیم، به راحتی میتوان به یک نتیجه رسید : انسان ها با حیوانات دیگر روی کره زمین متفاوت هستند. همه ما محصول تکامل هستیم، درست است که هنوز غرایز مشترکی با هم داریم اما در سطح آگاهی چیزی وجود دارد که ما را متمایز میکند، چیزی که به ما این امکان را میدهد خودتکامل را به چالش بکشیم.

دیوید دویچ  فیزیکدان ما را اینگونه مینامد : توضیح دهندگان بزرگ

ما میتوانیم دانش خارج از بدن فیزیکی خود را دیده و آن را سازماندهی کنیم، مانند ریاضیات، فلسفه و ادبیات و سپس ساختاری اجتماعی دهیم، چون آن را برای حل مسائل طراحی کرده ایم، میتوانیم بر اساس اطلاعاتی که به دست آورده‌ایم و واقعیتی که مشاهده گر آن هستیم، شرایط را برای خود مساعد کرده تا به آن مسلط شویم. به عنوان مثال در 400 سال اخیر توانسته ایم از تلسکوپ خود را به گام نهادن بر روی ماه برسانیم.

دلیل اساسی تری نیز وجود دارد: انسان ها بسیار پیچیده وشبکه ای هستند که ارتباطات بیشتری نسبت به بقیه حیوانات دارند. تجربه منحصر به فرد آگاهانه، به ما زبان هایی را هدیه داده که امکان فرهنگ سازی را ایجاد کرده است، یک واقعیت اجتماعی که برخلاف هر چیز دیگری در طبیعت زندگی میکند، میتوانم بگویم برای خود اندامی ساخته، تنفس میکند و خود را به تکامل میرساند. مغز های فردی ما در شبکه عظیمی از مغزهای دیگر در حال ارتباط و هم افزایی هستند، چیزی بزرگتر از چیزی که هستند را ایجاد میکنند، و در واقع به ما این امکان را میدهد که دانش را ایجاد کنیم.

چیزی که مشاهده گر آن هستیم نشان میدهد که جامعه مدرن بر روی مادیات تعصب دارد. اگر نتوانیم چیزی را ببینیم به سختی میتوان آن را واقعی تلقی کرد. بدین ترتیب چیزهای غیر مادی پیچیده، همانند فرهنگ، دارای معنی کمتری نسبت به ماده میباشد. اگر نتوانیم آن را لمس کنیم، پس نباید واقعی باشد، درست است؟ اما این طور نیست گرچه فرهنگ به لحاظ فیزیکی قابل لمث نیست اما بر ماده تاثیر میگذارد، مغز ما با فرهنگ برنامه ریزی شده است، فناوری تجسم فیزیکی فرهنگ است، خشونت نیز با فرهنگ کاهش میابد.

در قرن بیستم مطالعات پدیدارشناسی با یک ایده ساده مورد توجه قرارگرفت:

“نقطه شروع تحقیقات فلسفی ما باید تجربه آگاهانه مستقیم ما باشد.” قبل از این که بتوانیم ماده را توصیف کنیم، ابتدا باید با این واقعیت مقابله کنیم در این چه چیزی وجود دارد. اگر فقط متوقف شویم و نگاه کنیم چیز عجیبی در حال وقوع اسست. دنیایی که پیش روی ما ساخته شده است در واقع قبل از سیستم تجزیه و تحلیل ما قرار دارد. چرا تکامل به ما اجازه داده که بتوانیم رنگ های مختلف را ببینیم؟ چرا میتوانیم فکر کنیم و آگاه باشیم وقتی یک حلقه ساده بازخورد محرک، نسبت به پاسخ های ساده، میتواند همه کار را انجام دهد؟

پاسخ این سوالات هر چیزی که باشد، نکته این است که واقعیت اجتماعی در تلاقی مجموعه بی نهایتی ازتجربیات آگاهانه ما تولید شده است و به اندازه واقعیت فیزیکی ما واقعی است. و این فقط یک پدیده ذهنی، برای صدق آنچه شما در ذهن خود میسازید، نیست. این یک سطح کاملا متفاوت از هستی ست، که ظهور کرده.درست مانند ستاره ها و کهکشان ها، درست ماند خود زندگی که به طور مداوم در حال تحول است و به آرامی بر جهان ماده تسلط دارد.

در درون این نیروی حیاتی، مدام در حال یافتن چیزهایی هستیم که ذرات خاک تشکیل دهنده ما را  برایمان روشن تر میکند. مهربانی و اخلاق، عشق و اجتماع، امید و نوآوری، کنجکاوی و علم، زیبایی و هنر. ارزش همه این چیزها آنقدر واضح است که فقط یک ذهن کور جرات میکند با استفاده از عقل، معنای آن ها را دور کند. از دیدگاه پدیدارشناسی، این چیزها به سادگی وجود دارند و روی تجربه آگاهانه شما بسیار شفاف تاثیر میگذارند و اهمیتی نمیدهند که شما د مورد آن ها چگونه فکر میکنید.

بشر سابقه پیچیده و متناقضی داشته است. از یک طرف با توجه به تاثیر ما بر محیط زیست و سایر موجودات حساس، نمیتوان نادیده گرفت که ما شاید مخرب ترین نیرویی باشیم که تا به حال روی این سیاره قدم زده ایم. ما میکشیم، فتح میکنیم و سپس دوباره میکشیم. و با این حال موارد دیگری نیز وجود دارد: با وجود اشتباهات، انسانها تنها موجودات شناخته شده در جهان هستند که توانسته اند از فرهنگ برای نشان دادن پتانسیل یک واقعیت بدون خشونت استفاده کنند. حداقل در حیطه وجودی خود، پیشرفت به سمت وجودی مهربان تر و دوست داشتنی تر را نشان داده‌اند.

هوموساپینس حدود 200 هزار سال است که در این سیاره پرسه میزند. یک گونه پستاندار معمولی حدود 2 میلیون سال عمر میکند. با این حال به نحوی، در آن دوره کوتاه، ما توانسته ایم بیماری ها را از بین ببریم، اتم را تقسیم کرده و از جو زمین فرار کنیم. بهتر از همه !؟ اگر میزان تغییرات فرهنگی با سرعت کنونی ادامه یابد. در صورت تحمل، زمان برایمان کوتاهتر نیز خواهد شد. ما هنوز یک گونه جوان محسوب میشویم. و باید آماده تعجبات بیشتری از کشفیات نسلمان در آینده نزدیک باشیم.

ما هنوز چیزی جز یک موج در دریای بیکران فضا و زمان نیستیم، اما همه شواهد نشان میدهد که ما میتوانیم اینچنین باشیم. ما ممکن است بر اساس موقعیت مکانی خود در کیهان خاص نباشیم، اما ظهور واقعیت اجتماعی ما و پتانسیلی که ارائه میدهد به این معنی است که همه کارهایی که انجام میدهیم، بزرگ و کوچک اهمیت دارد.

آگاهی فرهنگی جمعی ما یک شبکه بزرگ است که با واقعیت هم‌بافت، و در هم آمیخته شده است. هر یک از ما به آن متصل هستیم، هر یک از اقدامات ما بخشی از آن را شکل میدهد. هر یک از افکار ما جریانی تولید میکند که هدف خود را تغییر میدهد. هزاران سال پیش که به وجود آمدیم، هیچ کاری برای جلوگیری از این تکامل نتوانسته ایم انجام دهیم. وچه بخواهیم و چه نخواهیم، چه مشارکت آگاهانه در آن را انتخاب کنیم یا نه، تکامل در حال تکامل است.

هدف زندگی درست پیش روی ماست : این واقعیتی است که میخواهیم در آن زندگی کنیم – برای رسیدن به بهترین حالت تجربه آگاهانه خود. در هر لحظه، در هر ثانیه از زندگی، به ما این اختیار داده شده است که چگونه میخواهیم در این دنیا رفتار کنیم، و اگر چه ممکن است همیشه این طور به نظر نرسد، اما هر یک از این نتخاب ها نتیجه ای دارد. هر یک از آن‌ها با فرهنگ تعامل میکنند تا شکل جدیدی به آن بدهند، شکلی که ما وظیفه ایجاد آن را با انجام درست کارها یا انجام نادرست در آن لحظه خاص داریم.

یک ریش سفید که برای پسر جوان قصه میگوید، ممکن است فقط آن پسر را تحت فشار قرار دهد تا روزی داستان های خود را بنویسد، داستان هایی که بار روی دوششان را کمتر کند. یک معلم بسیار دلسوز ممکن است دانش آموز کوچک را با اشتیاق مهندسی آلوده کند که بعدا به او نشاطی داده تا بتواند پیشرفتی ایجاد کند و رابطه ما را به طور مداوم با فضای خارج تغییر دهد. و البته همه این‌ها ممکن است الهام بخش میلیون ها انسان دیگر باشند و در زنجیره ای طولانی و بدون وقفه از تعاملات تا شاید، روزی ایده های جنگ و فقر و نفرت بیگانه شوند.

پس از تاریکی 13.799 میلیارد سال، سرانجام نور پدیدار شد. شاید به قدری کم نور که تاثیری نداشته باشد، شاید ما تنها حامل آن نباشیم، و حتی ممکن است به معنی ما فکر نکنیم. همه این ها میتواند درست باشد. اما در نهایت ما نمیدانیم. تنها چیزی که میدانیم اینجاست و تنها راه برای پیدا کردن آن گسترش روشنایی آن است.