مهمترین توانایی در قرن 21
با تولد اینترنت اتفاق عجیبی رخ داد وچیزی در چگونگی درک ما از هویت و شخصیتمان دچار تغییراتی شد، که آن احساس ما از خودمان بود که به ابزار صفر و یک مجهز شد. ما دیگر توانستیم بخشی از وجود خود را همانند یک نود در یک شبکه جهانی که از گره های متشکل از خودهای دیگر است را ترجمه کنیم.
در واقع این هیچ تفاوتی با نحوه تعامل عادی فرهنگ های محلی خودمان، خانواده، اجتماعات و محیط های کاری ندارد. فرهنگ، جریانی درون خودهای بهم پیوسته در شبکه ای که در آن نسبت به افکار و عواطف و رفتارهای افراد تشکیل دهنده گروه، تغییر و تحول مییابد. فرهنگ در یک رابطه دوطرفه همانطور که بر ما تاثیر گذار است ما نیز بر آن تاثیر داریم.
اما تفاوت راه و رسم اینترنت در سرعت و مقیاس این شبکه است. شرایط در دنیای دیجیتال سریعتر پیش میرود و علاوه بر این همانند تعریف معروف و دقیق مارشال مک لوهان “دهکده جهانی” دامنه دسترسی این شبکه به هر گوشه و کنار جهان گسترش مییابد و همانند اکثر فن آوری های بزرگ این نیز باعث تقویت بشر برای تبدیل شدن به بدترین و بهترین نسخه خود میشود. در هسته اصلی این فرایند تقویتی، ما اکنون بیش از آنچه قبلا مجبور به درک آن بوده ایم، مملو از اطلاعات شده ایم.
در اواسط قرن بیستم شخصیت و هویت اصولا با ترکیبی از فرهنگ محلی، فرهنگ رسانه ای محبوب دوره، تحصیلات و باید و نباید های زندگی اجتماعی که جمع آوری کرده ایم، شکل میگرفت. امروز اما اوضاع کمی متفاوت شده. اینترنت نه تنها آنچه را که ما به عنوان فرهنگ عامیانه تصور میکردیم را کاملا تجزیه و به قطعات ریز تبدیل کرده بلکه توان منسجم کردن آن ها را نیز ندارد اما در مقابل ما را به دانش کل بشریت مجهز کرده است. دستیابی به تنوع اطلاعات و فرهنگ ها و دانش، میتواند منجر به قدرت شود، اما مقدار بیش از حد آن حالت غالب پیدا میکند طوری که انسان توان پردازش آن را ندارد. با توجه به نحوه کار ذهن انسان او را به سردرگمی سوق میدهد.
ذهن ما دارای فیلترهایی برای مقابله با اضافه بار اطلاعات و خراب کاریها است که آنها را برایمان ساده کرده تا از حالت مشکل خارج شود. این فیلترها الزاما نماد عقلانیت نیستند، آنها بین حالت عینی درست و غلط فیلتر نمیشوند، بلکه به این ترتیب فیلتر میکند که با توجه به وضعیت ذهن و احساس نسبت به خود، همراه با اولویت حفظ سلامت و امنیت دربین جهانی بسیار پیچیده و حدی که میتواند آن را انسجام دهد و همچنین تمایل به درک در واحد زمان محدود که میتوان آن را ظرفیت نامید. اطلاعات را ویرایش میکند.
در گذشته ، ما در بین فرهنگ های محلی و دنیای فیزیکی رشد میکردیم، البته که این فیلتر ها بودند اما زمان بیشتر و اطلاعات کمتر بود. اصولا والدین ما را به روش های مرسوم معلم و دوستان شرطی میکردند اما این میزان بسیار محدودیت داشت، این موضوع به ما وقت و فضای کافی برای تفکر را میداد و در انتها احساس خود به خود آگاه میشد تا با رد کردن حالات بد زمان راحت تری را داشته باشد.
از طرف دیگر، در دهکده جهانی ایجاد شده توسط اینترنت، گره خود دیجیتالی شما مرتبا از سمت شبکه بزرگتر بمباران میشود، شبکه ای که خود توسط الگوریتم های پنهان شکل میگیرد و در این بین فرهنگ شبکه مدام از طرف کسانی که با صدای بلند فریاد میزنند دستکاری میشود. در این بین اتفاقی که برای یک فرد معمولی میافتد به دلیل مصرف زیاد اطلاعات و نداشتن منطق توانمند، تصمیمات سریع برای میانبر میگیرد، که به صورت قبلیه گرایی و گروه سازی کورکورانه در شبکه های اجتماعی مشهود است. و کسانی که از میانبرها امتناع میورزند غالبا به دلیل این سردرگمی دائمی نسبت به جایگاه خود، مورد مجازات قرار میگیرند.
اینترنت هنوز جوان است و در حال یادگیری و ساماندهی خود میباشد. اما تا زمانی که به تکامل نرسیده است، مهمترین مهارت در قرن 21 را میتوانم توانایی پالایش منطقی دستگاه “حس سازی” ذهن بنامم. به جای اینکه مدام کورکورانه از فیلترهای خودکار و غرضورز مغز پیروی کنیم، فیلترهای اطلاعاتی مخصوص خودمان را میسازیم. به جای اینکه یک گره در شبکه بزرگ باشیم باید توان دیدن شبکه به عنوان یک کل را داشته باشیم. خودمان را به وسیله تصمیمات احساسی و سلیقه ای لحظه ای گروه محور که با حالت توجیحات نظارت محور که این اطلاعات قبلا توسط یک گره برتر فیلتر شده و درست و غلط آن تفکیک شده است، توجیح نکنیم. حال این سوال پیش میآید که چرا ممکن است از نظر شخص دیگری این اطلاعات درست یا غلط باشد.
در هسته این نوع از حسسازی 2 جز وجود دارد:
اولین این است که برای درک کدام خوب است و کدام بد، کدام قابل مصرف است و کدام دورریختنی باید با آن دست و پنجه نرم کنیم، با حالتی آگاهانه، بدون تعصبات شخصی با حضور دیدگاه های مختلف.
و دوم این است که از همه چیز فاصله بگیرید تا بتوانید در شرایط ساده تری برای چرا و چگونگی ها فکر کنید و بعد متصل شوید.
همه انسان ها بخش مهمی از حقیقت را در خود دارند. این امر در مورد ایده ها هم صدق میکند. به طور مثال تمام ما دلایل کوچک احساسی مبنی بر درک شرایط و قوانین محیطی برای یک فرد متعصب ایجاد میکنیم که با سخنان و رفتار متعصبانه خود باعث دلخراشی و حتی آزار جامعه شده است.
و اگر تجربیاتمان را با نگاهی باز کنار یکدیگر بگذاریم، صدها و هزارن حقیقت کوچک متفاوت خواهیم یافت، کمی به عمق سفر کنید وتا جایی که آن حس کورکورانه ای که وابستگی شما به احساساتتان را تهدید میکند را هم کنار بگذارید، آنچه در نهایت با آن روبرو میشوید موزاییکی از تجارب بهم پیوسته است که بصورت مجموع در حال حرکت و هدایت فرهنگ جهانی است. و شبکه ای از حقایق بیش از آنکه حقیقت شما برای شما آرام کننده باشد، خود را آشکار میکند.
در دنیای مدرن، در میان این هجوم اطلاعات، اگر در برخورد با این اطلاعات کورکورانه و با مدل فیلترهای ابتدایی برخورد کنیم باعث میشود همیشه در حال ایجاد رنج برای خود شویم، در واقع برای آرامش های لحظه ای برای خود و دیگران درد تدریجی آوارگی را خریدار میشویم، اما در این میان اگر در نحوه تعامل با این اطلاعات تعمق بیشتری داشته باشیم، میتوانیم قطعات کافی از پازل را جمع کنیم تا حداقل به برخی از قسمت های مهم تصویر نگاه کنیم بدون اینکه نیاز به دلیل تصویر کامل داشته باشیم، باید ظرفیت حل پازل را برای دیدن تصویر بزرگ تر را در خود پرورش دهیم.
در واقع انسان های تاثیرگذار تاریخ جدید یادگرفته اند که این شکاف ادراکی به وجود آمده (آنچه احساس ایجاد میکند و آنچه درست است) را ببندند. از روایت هایی که با ذهن شما سازگاری ندارد چشم پوشی کنید ولی قطعه پازل را نگه دارید، از طرف دیگر باید بدانید که مفهوم اجرایی درست بودن تمایل به پذیرش عدم انسجام موقت است، ماندن در وضعیت “گیج” به اندازه ای طولانی که بتوانیم تعداد قطعات بیشتری را برای تصویر بزرگ تر کنار هم بگذاریم و با مدل ذهنی گسترده تر و صادقانه تر به جهان نگاه کنیم.
انسان ساده فقط آنچه که با احساسش سازگاری دارد را میپذیرد ولی مدل پرورش یافته آن خطاها را نیز جستجو و آن ها را اصلاح میکند و خود را با عملکرد واقعی واقعیت هماهنگ کند، ایستگاه آرامش لحظه ای را برای رسیدن به یک جایگاه آرام و مستحکم که به تدریج ایجاد میشود، ترک میکند.
دامنه فعالیت دستگاه حس ساز مغز ما در طی یک نسل از محلی به جهانی گسترش یافته است. نه تنها فشار روزانه بیشتری به آن وارد میشود، بلکه مدت زمان لازم برای پاسخگویی به این چالش ها نیز کوتاه شده است. اینکه چه چیزی را قبول و مصرف میکنیم اهمیتی ندارد، مهم این است که کل مصرف خوب و بد در کنار هم چه معنایی برای ما پیدا میکنند، و از این نظر، به طور فزاینده ای در حال نبردی هستیم که ما را به سمت درک ناخودآگاه شاکله واقعیت سوق میدهد.
اگر ما به طور موثر و جدی از ابزارهای خود استفاده نکنیم، در نهایت ما توسط ابزارها مورد استفاده قرارخواهیم گرفت.
درنهایت باید بگویم که در قرن 21 مهمترین مهارت در انسان نحوه مدیریت اطلاعات است.