منوی دسته بندی

نقشه تسلط بر ذهن (قسمت اول)

 

پیش‌گفتار: این مقاله، مقدمه‌ای بر شرحِ روش تسلط است. در این روش، با تمرکز روی هویت، درک و دیدگاه، شروع به شناسایی موقعیت‌ها کرده و با اقدامِ مناسب، ذهن‌مان را برای ایجادِ ظرفیتِ موفقیت آماده می‌کنیم.

 

چون اشارتهاش را بر جان نهی / در وفای آن اشارت جان دهی

پس اشارت‌های اسرارت دهد / بار بردارد ز تو کارت دهد

– مولانا: مثنوی معنوی

 

بیدار شدن از خوابِ ذهن، شایسته‌ترین وظیفۀ انسان قرن 21 است. بسیاری از مردم، چیزی حدود 99 درصد حتی نمی‌دانند که در خواب هستند. آن‌ها صبح از رخت‌خواب جدا می‌شوند، صبحانه می‌خورند، ازدواج می‌کنند، بچه پرورش می‌دهند و در نهایت، بدون اینکه هرگز بیدار شده باشند می‌میرند. تا زمانی که در خواب هستیم، هرگز طعم شیرین زندگی را نخواهیم چشید و چشم‌مان به روی زیبایی‌های چیزی که در وجودمان، آن را انسان می‌نامیم درک نخواهیم کرد.

انسان! یعنی اینگونه باش

شما بیدار بودید. آگاه بودید. از رحم مادرتان خارج شدید. در بیداری، شروع به گریه کردید که شیر می‌خواهید. خزیدن شروع شد. تلو تلو خوردید. کودک نوپایی بودید که با کمی تعادل راه رفتید و اکنون می‌توانید چنان در هوا بپرید و فرود آیید تنها به این شرط که به اندازه کافی تمرین کرده باشید. این چیزی است که از بشر انتظار می‌رود. که در راه رسیدن به اهداف خود، فرصت تمرین کردن برای ایجاد ظرفیت دریافت چیزهای تازه را از دست ندهد. اما متأسفانه تنها تعداد اندکی هستند که زندگی را به خلبان خودکارِ خود نداده‌اند: ذهن معیوب، پرحرف، کینه‌توز و بهانه‌جو!

ظرفیت‌های انسان امروزی که بیش از همیشه به منابع دسترسی دارد، در زیر انبوهی از اطلاعات مدفون شده است. برای ما، اهدافی از سوی جوامع تعیین شده است. اگر یک شهروندِ شرقیِ خوب باشیم، احتمالاً برای رسیدن به اهدافِ یک جامعه شرقی تلاش می‌کنیم. شاید هم تبدیل به یک شرقیِ سنت‌شکن شویم و بخواهیم اهداف غرب را تحقق بخشیم. در هر دو صورت، انتخابِ هدف با ما نبوده و ما تنها بر سر دو راهیِ رسیدن به اهدافی هستیم که از پیش برایمان تعیین کرده‌اند. اهدافی که هیچ‌گاه ما را از درون، پُر نمی‌کنند. اینجا، نقطۀ شروعِ یک تصمیم است. تصمیمی که نظامِ رفتاری خشک، جای خود را به یک تغییرِ نرمِ درونی بدهد.

جامعه! یعنی رفتارت را منظم کن

وقتی صحبت از ما می‌کنم، منظورم تک‌تک اعضای جامعۀ بشری به عنوان یک کل است. ما با هر درک زبانی، سه هدف بزرگ را برای خود تعیین کرده‌ایم. اول اینکه موقعیت‌های روزانه را به گونه‌ای تفسیر کنیم و ببینیم که منجر به اهدافِ مشخصی شوند. دوم اینکه برای کسب مهارت‌ها و برنامه‌ریزی‌های ذهنی که منجر به یک زندگی متوسط می‌شوند تمرین کنیم. سوم اینکه خودمان را به سمت یک زندگی نافرجام سوق دهیم. در نهایت، خود را درگیر چرخۀ اجباری برای تحقق بخشیدن به آرمان‌هایی می‌کنیم که خود، به عنوان یک انسان هرگز نقشی در آن نداشته‌ایم. مرگِ بدون بیداری!

اینجا چند واقعیت به شما می‌گویم:

  • موفقیت، برنامه‌ریزی ندارد و به طور خودکار اتفاق می‌افتد.
  • ذهن افراد موفق برای دستیابی به اهدافی که حسِ موفقیت را در آنان ایجاد می‌کند برنامه‌ریزی شده است.
  • ذهن، ساختار هزارتو دارد و هیچ راه مستقیمی برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد.
  • هویت، دیدگاه و درک شما از موقعیت‌ها، یکدیگر را تغذیه کرده و منجر به تقویت هم می‌شوند.

موفق نشدن! یک تلخیِ آرام‌بخش

من اینجا هستم و شما این مطلب را تا اینجا خوانده‌اید که با یک واقعیت تلخ روبرو شوید. واقعیت این است که احتمالِ موفق نشدن شما بسیار زیاد است. هر استعدادی که داشته باشید، با هر میزان تلاش و تحت هر شرایطی، خیلی احتمال دارد که هرگز به موفقیت نرسید. تلخ است نه؟

نگران نباشید. تلخی، طعمیست که هنگام چشیدن، چهرۀ آدم را زشت می‌کند. اما اگر اجازه دهید این تلخی، درست در جای خود بنشیند، آرامش در پی آن خواهد آمد. زیرا موفقیت، دستیابی به چیزی در بیرون از خودتان نیست. بلکه حسی است که می‌توان و باید آن را پرورش داد. احساسِ موفقیت، خیلی مهم‌تر از مفهوم موفقیت است. چرا که احساس، ریشه در واقعیتِ وجودتان دارد و مفهوم، فقط یک فرم انتزاعی است که به اصل ماجرا اشاره دارد.

هدف! به زندگیِ خودتان برسید

بیشتر مردم، برده‌های بی‌عقل اهداف جامعه هستند. اهداف، نحوۀ تفسیر شما از موقعیت‌های روزانۀ زندگی را تغییر می‌دهند. این تغییر، اعمال شما را تحت تأثیر قرار می‌دهد و هویت شما را برنامه‌ریزی می‌کند. با ادامه دادن به روندِ بهبودِ درک، اعمال و هویت، یک زندگیِ خوب برایتان رقم خواهد خورد. چیزی که به احتمال زیاد باید سال‌ها برای آن تلاش کنید. اما این تنها تلاشی است که ارزشش را دارد. زیرا 80 درصد زندگی‌ای که می‌خواهید، در ایجاد کردن اهداف خودتان خلاصه می‌شود.

اگر از مشکلی آگاه نباشید، آن را به عنوان «شرایط اینطور است» یا «زندگی آنطور که می‌خواهیم نیست» تفسیر خواهید کرد. شما نمی‌توانید مشکلی را حل کنید مگر اینکه از آن آگاه باشید. شما نمی‌توانید از مشکلات آگاه شوید مگر اینکه روی یک هدف تأثیر بگذارید. اگر در مورد آنچه می‌خواهید شفاف نباشید، نخواهید توانست آنچه را که می‌خواهید به دیگران انتقال دهید. ماندن در چنین وضعیتی، شما را پر از فرضیه، توهم و انتظار می‌کند. در نهایت، با «یک زندگیِ نکرده و هرگز چیزی به دست نیاورده» تنها خواهید ماند.

سرمایه‌گذاری! تمرکز روی هدف باشد

اگر انرژی را روی یک هدف سرمایه‌گذاری نکنید، درد و رنج نرسیدن به آن هدف را احساس نخواهید کرد. نوشیدن الکل و مصرف مواد مخدر، تا زمانی که گاه به گاه و تفننی بود، مشکلی نداشت. وقتی عادت به مصرف به میان آمد، مرا از داشتن رابطه‌ای سالم و رضایت‌بخش دور کرد. بسیاری از عادت‌های ما به همین شکل عمل می‌کنند. فکر می‌کنیم عادی رفتار می‌کنیم. اما زمانی که یک هدف در هر یک از بخش‌های زندگی تعیین می‌کنیم، با چالش‌های رفتاری و تأثیرات ادامه‌دار الگوهای قبلی روبرو می‌شویم. پس تا زمانی که هدف را مشخص نکرده‌ایم متوجه مشکل نخواهیم شد. مشکلی که همیشه در درونِ خودمان است.

عادت‌ها! ارزشِ ترک کردن دارند

به نظر نمی‌رسد عادت‌های بدمان ارزش ترک کردن داشته باشند. آن‌ها به ما لذت لحظه‌ای می‌دهند. می‌توانیم برای دَمی، فارغ از دنیا و مشکلاتش بشویم. پس چندان بد به نظر نمی‌رسد که یخچالم پر از شیشه‌های ویسکی باشد و در قفسه‌ام مقداری گیاهِ سبز جاساز کرده باشم. عاداتِ ما، چشم‌انداز روشنی از آنچه زندگی از من می‌خواهد نشان نمی‌دهد. بنابراین تأثیرات منفی اقداماتِ ناشی از عادت‌ها اغلب نادیده گرفته می‌شوند. زیرا اگر اهمیت مسئولیت‌های زندگی، بیشتر از عادت‌های بد بود، بلافاصله قدم در ترکِ عادت می‌گذاشتیم.

اهداف ما با هویت‌مان در هم آمیخته هستند. انسان‌ها در سطح مفهومی زنده می‌مانند و وقتی چیزی که ما را می‌سازد، شروع به تهدید کند فوراً احساس خطر می‌کنیم. یک بدنساز زمانی که در محیطی قرار می‌گیرد که کنترل کمتری بر تمرین و رژیم غذایی خود دارد، احساس استرس و درد می‌کند.

روتین‌ها، مجموعه‌ای از اهداف عملی است که به ذهن‌مان نظم می‌دهند. نویسنده‌ای که به مکان جدیدی نقل مکان می‌کند، دورۀ سازگاری استرس‌زایی خواهد داشت تا زمانی که ذهنش روی سیستم‌های جدید کار کند. اگر نویسندگان نتوانند در روال عادی خود، خوب بنویسند احساس خطر می‌کنند. زیرا هر لحظه در حالِ از دست دادنِ فرصتِ استفاده از موقعیت‌ها برای خلق شخصیت‌ها و داستان‌پردازی‌های خلاقانه هستند.

روتین‌ها! راه ترکِ عادات هستند

در مورد اهمیت روتین‌ها و روال‌های روزانه، صحبت‌های زیادی شده است. اینکه ما نتیجۀ آن هستیم که زیاد تکرارش کرده‌ایم. یا عادات ما هستند که ما را می‌سازند. دانستن در مورد مفاهیم، ارزش چندانی ندارد. پول خُرد و سکه‌هایی هستند در ته جیب! ارزشمندی روتین‌ها، ساختن و به کار بردن آن‌ها در زندگی روزانه است. برخی از روتین‌هایی که در زندگی برایم کارسازند اینها هستند:

(اینجا چند تا از روتین‌های خودت رو بنویس طبق تجربۀ شخصی)

نکتۀ مهم اینجاست که شما یا هدف دارید یا ندارید. ذهن شما، شبکه‌ای از اهداف آگاهانه و ناخودآگاه است. این شبکه‌، سیستم‌هایی برای دستیابی به اهدافِ زیرمجموعه‌اش را با خود به همراه دارد. همۀ ما در کودکی اهداف بیولوژیکی مانند راه رفتن، غذا خوردن، صحبت کردن و زنده ماندن داشتیم. ما دغدغه‌ای در این خصوص نداریم زیرا آن را پذیرفته‌ایم و تمرینات را در زمان خود انجام داده‌ایم.

مسألۀ اصلی اینجاست که ما با پذیرش آنچه در دنیا اتفاق افتاده است مشکل داریم. ما می‌توانیم خودمان را از سیستم جدا کنیم و یک زندگی بدوی در دل کوه داشته باشیم. اما آیا این، انکار واقعیت نیست؟ حتی اگر با انکار واقعیت مشکلی نداشته باشیم باز هم نمی‌توانیم سیستم‌ها را از کار بیندازیم. به جای تلاشِ بیهوده برای از کار انداختن سیستم‌، تمرکز را روی کارآمدی سیستم‌ها می‌گذاریم.

سیستم‌ها! کارآمد و مفید هستند

شما ممکن است اهداف فرهنگی داشته باشید. بسته به اینکه چگونه بزرگ شده‌اید، مطابق با آن فرهنگ قرار بگیرید و مسیر امنی را دنبال کنید. لازم است خودتان را با محرک‌های جدیدِ «خودآموزیِ مداوم» شرطی‌سازی کنید.

نتیجۀ این تلاشِ مداوم این است: هویتی که بدون دستیابی به اهداف جدید نمی‌تواند بقا داشته باشد.

پس به ناچار و به راحتی، به هر آنچه هستند خواهید رسید. اگر می‌خواهید یک کسب‌وکار، رابطه یا هر چیزِ خارج از هنجار را به دست بیاورید باید با تغییر شخصیت خود، اهدافی را که ذهن‌تان روی آن‌ها کار می‌کند را تغییر دهید.

برای تغییر شخصیت خود باید اطلاعات جدیدی را آموزش ببینید، آن‌ها را به صورت عملی تمرین و تجربه کنید تا با مشکلاتِ واقعیِ نهفته در وجودتان آشنا شوید. پس از شناساییِ نقاط کور، سیم‌کشی معیوب ذهنِ خود را که توسط جامعه نصب شده است را از نو برنامه‌ریزی خواهید کرد.

ذهن! یارِ شما در مسیرِ هدف است

انسان ذاتاً موجودی هدفمند است. از آنجا که او بدین شکل ساخته شده، در هیچ صورتی خوشحال نیست مگر در راستای هدفی که برای آن ساخته شده عمل کند. بنابراین موفقیت و خوشبختی واقعی نه تنها با هم همراه هستند بلکه هر یک، دیگری را تقویت می‌کند. حالت بهینۀ تجربۀ درونی، حالتی است که در آن، نظم در آگاهی وجود داشته باشد. این زمانی اتفاق می‌افتد که انرژی روانی و توجه، بر روی اهداف واقع‌بینانه سرمایه‌گذاری شود و مهارت‌ها با فرصت‌ها مطابقت داشته باشند.

تعقیب یک هدف باعث نظم در آگاهی می‌شود. زیرا فرد باید توجه خود را روی کاری که در دست دارد متمرکز کند و لحظه‌ای، همه چیز را فراموش کند. انسان موجودی هدف‌گراست و اهداف، سیستم‌ها را ایجاد می‌کنند. پس بدونِ داشتن اهداف، سیستم‌ها شکل نمی‌گیرند. یا بهتر بگویم، سیستم‌ها، نتیجۀ اهداف مشترک انسانی هستند.

ذهن، دو هدف کلیدی برای بقا دارد:

  • دستیابی به اهداف شناخته شده
  • شناسایی و کشف اهداف ناشناخته

ذهن، یک ماشین پردازش اطلاعات و تشخیص الگو است که ما بر اسا سطح هوشیاری خود، مقدار مشخصی روی آن کنترل داریم. ذهن، سیستمی است که اطلاعات را می‌پذیرد، فیلتر می‌کند و از آن‌ برای تحقق اهدافی که از آن‌ها تغذیه می‌شوید استفاده می‌کند.

اگر همیشه روی نتایج منفی تمرکز ککنید آن‌ها به واقعیت تبدیل می‌شوند و همه را به جز خود، بخاطر سیاه‌بختی‌تان سرزنش خواهید کرد. با این دیدگاه که «چرا سیستم به شما کمک نمی‌کند؟»

کسی که خود را شکست خورده تصور می‌کند، حتماً راهی برای شکست پیدا می‌کند حتی اگر فرصت‌ها در دامن او ریخته شوند. کسی که خود را قربانیِ بی‌عدالتی می‌داند، همواره شرایطی را برای تأیید عقاید خود پیدا می‌کند. به عبارت بهتر، اگر فکر می‌کنید می‌توانید یا نمی‌توانید، در هر دو صورت حق با شماست.

هویت! عروسک‌گردانِ ذهنِ شماست

در اعماق ذهن شما، هویت‌تان نهفته است که مانند یک عروسک‌گردان برای ذهن عمل می‌کند. هویت مترادف با خود انگاره یا شخصیت است. هویت، سیستمی از ایده‌ها، باورها، ارزش‌ها و معیارهایی است که دیدگاه شما را شکل می‌دهد. دیدگاه‌ها مانند لنز دوربین امکان بزرگنمایی دارند. با دیدگاه‌ها می‌توانید شفاف‌تر به جزئیات نگاه کنید. یا برعکس، تمرکز را روی کل صحنه بگذارید.

دیدگاه شما بر درک شما از موقعیت‌ها تأثیر می‌گذراند. هویت، اطلاعاتی را که می‌تواند درک کند محدود می‌کند و اگر اطلاعاتی را دریافت کند که با باورها، ارزش‌ها یا استانداردهایش مطابقت ندارد، آن را رد می‌کند. ذهن شما به طور خودکار، اطلاعاتی را که به دستیابی به اهدافی که در ذهن شما برنامه‌ریزی شده است کمک می‌کند. یا آن‌ها را می‌پذیرد یا رد می‌کند.

اگر می‌خواهید شغلی پیدا کنید، دوپامین نشان دهندۀ اهمیت اطلاعات و فرصت‌هایی است که به شما در دستیابی به آن شغل کمک می‌کند. اگر بخواهید شغل‌تان را رها کنید، دوپامین باز هم همین کار را می‌کند. اما این بار برای اطلاعاتی که اثر معکوس دارند. چه بدانیم یا نه، همۀ ما در حال تقویت هویت بالقوۀ خود هستیم که نتیجۀ زندگی ما را تعیین می‌کند.

اگر می‌خواهید نتیجۀ زندگی خود را تغییر دهید، آنچه هستید را تغییر دهید. اگر می‌خواهید شخصیت خود را تغییر دهید، مسیر زندگی خود را تغییر دهید. خود را در معرض تجربیات، محیط‌ها و اطلاعات جدید قرار دهید تا ذهن، فرصتی برای کشف اهداف جدید پیدا کند. اهدافی که می‌توانند شما را به سوی آینده‌ای بهتر هدایت کنند.

حال، وقتِ حرکت از آینده به امروز است. زیرا امروز، تنها بسترِ موجود برای حرکت است. آیا واقعیتی امیدبخش‌تر از این سراغ دارید؟