این یک تغییر ذهنی کوچک است که تفاوت بزرگی ایجاد میکند

هریک از ما بخشی ناچیز از یک موجود کیهانی گسترده هستیم و اگر بخواهیم آن را همانطور که هست ببینیم باید بخشی از وجود خود را فدا کنیم.
همه ما دنیا را طوری تجربه میکنیم که انگار فقط خودمان در مرکز واقعیت ایستادهایم .
در کتاب یوگاسوترا آمده است که یوگا هشت پایه دارد “آشتانگا” و باید این هشت پایه را انجام داد تا به سعادت رسید.
درگام هفتم “دهارانا” که همان حالت مدیتیشن است، فاصلهای سخت با گام هشتم وجود دارد که آن را “سامادهی ” مینامند.
و گفته میشود برای ورود به آن تمرین کافی نیست و باید پرش انجام شود و برای این پرش کمی جنون و اعتماد و باور نسبت به خود نیاز است.
6 مهر پارسال زمانی که در حال تصمیم ماندن در تهران بودم این جنون بیپایان را به بیانیهای به نام “تکنیک استرس ” مکتوب کردم و واقعا نمیدانستم که چرا برگشتهام و چرا هر شش ماه مدام در حال جا به جایی هستم. در آن زمان کتاب ” ترس و لرز سورن کی یرکگور”الهام بخش من شد، و این بیانیه راهنمای یکسال ثبات من بود.
حال یکسال و سه ماه از آن حال و هوا میگذرد و این بیانیه را بعد از سه ماه سکوت جنونآمیز مینویسم که آن را “تلاشی برای هیچ شدن ” مینامم.
غربیها در تلاش برای سادهسازی با ادبیاتی تحقیقی در مورد این رازها بسیار خوب توضیح دادهاند.
“دان ادوارد بک ” در اسپیرال داینامیک درنمودار توسعه مارپیچ انسانی این روند را به دو قسمت تقسیم میکند و باز او هم عنوان میکند که به پرش نیاز است.
این پرش دقیقا کجاست ؟
حواس وجودی ما در حال برداشت اطلاعات است، این اطلاعات با خاطرات شخصی ما درک و احساس میشود ، این ادراک ذهنی و شخصی ایجاد شده توهم اهمیت را ایجاد میکند، که هویت ما را در مرکز واقعیت قرار داده و فراموش میکنیم که این تصورات فقط در ذهن ما وجود دارد و همه افراد نزدیک به ما دقیقا با یک همچین روانی در حال قدم زدن در اطراف ما هستند.
در حقیقت ما فقط یک نمونه از میلیاردها هستیم، و اگر طول زمان را در نظر بگیریم “تاریخ ” پروندههای ما بسیار ناچیز میشود ، حتی افرادی مانند نیوتن و انیشتین که ما به خاطر کمکهایشان برای بیداری بشریت به آنها احترام میگذاریم نیز تقریبا بیاهمیت میشوند.
جهان ما شامل یک سپتیلیون ستاره است، و بسیاری از این ستارگان حاوی بسیاری از حالات غبار هستند که آنها را ” سیاره ” مینامیم.
اگر هریک از ما فردایی دیگر برایمان وجود نداشته باشد، تنها چیزی که تغییر خواهد کرد، حالات عاطفی و ذهنی اطارافیانمان خواهد بود.
هیچ چیز تغییر نخواهد کرد زندگی به مسیر خود ادامه خواهد میدهد، زمین در مدار خود خواهد چرخید و قوانین فیزیک همچنان بر ثبات خود خواهد ماند، ما چیزی جزکسری از یک موج در دریای بیکران هستی نیستیم.
زمانی که این اصل را لمس میکنم ترس همه وجود را در برمیگرد و در عین حال توانی در دیدن شفاف در من ایجاد میشود، وقتی تجربیات سادهسازی شده را به زبان میآورم این ترس و لذت توامان را در چشمان شنوندگان و خوانندگان به وضوح میبینم.
بسیاری از ما دوست نداریم این واقعیت را بپذیریم، چرا که با تعاریف ذهنی ما در تضاد است.
ما به گونهایی تربیت شدهایم که فکر میکنیم خاص و متمایزیم و این به شکل باور در ما ریشه کرده است.
من اینها را در جایگاه شخصی افسرده برای ناامیدی شما نمیگویم، اتفاقا برعکس اینها را میگویم چون تمایز بین ادراک و واقعیت ذهنی کلید داشتن یک زندگی معنادار و مهم است.
صدای سر
اذعان به بیاهمیتی ما را از چنگال صدای خودمحور ذهنمان رها میکند، صدایی که مهمترین عامل بسیاری از مشکلات زندگی است.
همین صدا ما را با افراد بیاهمیت مقایسه میکند، مارا متقاعد میکند که یک زندگی راحت و آسان حق ماست و شاهد آن هستیم که ما را وادار به تقلید معیارهای خودسرانه موفقیت دیکته شده میکند.
در نتیجه :
وقت خود را صرف بدست آوردن چیزهایی میکنیم که نمیخواهیم و یا اصلا نیازی نداریم با اولین نشانه سختی “نمیتوانمها” شروع میشود و با اولین مانع تمارض به “لنگ زدن” میکنیم. و در آخر همانجایی که فکر میکنید اندکی دیگر باقی مانده است، یک روز با تیک تاک ساعت بیدار میشوید و میبینید که بله!! تمام این مدت در حال زندگی برای دیگران بودهاید.
در مرحله اول انکار میکنید و تلاش میکنید که در اوج توسعه خود به جایگاهی ممتاز برسید، خود را متفاوت و دارای حریم و ویژگیهای خاص میبینید، که این نه تنها یک توهم کاملا نادرست است بلکه مضر هم است و حتی مزایای هیچ کس بودن را نیز از دست میدهد.
مزایای هیچ کس بودن
1- هیچ شدن به ما اجازه تجربه ژرفای تعالی را میدهد
در سال 1757 ادموندبرک یکی از تاثیرگذارترین آثار خود را در مورد زیبایی شناسی منتشر کرد که در آن به شاخهایی از فلسفه در ماهیت زیبایی میپردازد.
او تجربیات حسی را به ” زیبا و والا ” تفکیک میکند.
ما با مفهموم و استاندارد زیبایی کمی آشنا هستیم، آن را با چیزهای خیره کننده و دلپذیر معنا میکنیم، اما متعالی متفاوت است، این چیزی فراتر از فریب بصری است، مفهوم طاقت فرسا، که به ما احساس کوچکی میدهد و با قدرت خود ما غوطهور میکند.
زمانی که ما از قدرت طبیعت در هیبت ایستادهایم، در واقع در حال تجربه عشق هستیم، برای لحظاتی خود را فراموش کردهایم.
در این حالت هر روز چیزهایی میبینیم که برایمان خیره کننده است، ما برای ارتباط با چیزی بزرگتر از خودمان باید درجهای از حقارت را بپذیریم، اما نگران نباشید : خطر آسیب پذیری که با خواندن این جملات حس میکنید با روشن شدن حسی در درون شما متعادل میشود، و اگر ظرفیت آن را نداشته باشید ذاتا حس هم نخواهید کرد.
در این مدت با دوستان متفاوتی ملاقت داشتهام
برخی از بیخ خاموش هستند، “کاملا آنالوگ” که من آنها را گوشکوب صدا میکنم. امیدوارم به خود نگیرید!
و برخی دیگر شتابان به دنبال این ثروت میگردند اما هنوز نتوانستهاند حتی اهمیت شخصی خود (من بودن -منیت ) را کنار بگذارند، اینها بدون پذیرش آسیب پذیری به دنبال این شوق “والا” میگردند اما مدام خود را در گوشهایی از ترس و ناامیدی گیر افتاده مییابند.
آری در میان عشق خطر معنا ندارد
اما همانظور که مولانا میفرماید :
“عشق دانی که چرا خونی بود ؟ تا گریزد آنک بیرونی بود “
عموم افرادی که درکی از تعالی بدست آوردهاند مدام به درو دیوار اسابت میکنند و درد ناشی را با طنز و عقلانیت پوشش میدهند، اما در حقیقت در مسیر هیچ شدن با همان توهم اهمیت با ناامنی روبرو شدهاند.
2- هیچ شدن مارا از فشارها و انتظارات غیر منطقی دنیای نامطمن رها می کند
ما زندگی خود را با برچسبها و سلسله مراتب فرهنگی اجتماعی هدایت میکنیم، و اصولا ندای پیچیدهای را میشنویم که میگوید این سلسله مراتب درست نیستند.
درخت، درخت نیست. ما آن را برای خود اینگونه تعریف کردهایم. این روش ما برای ترجمه نویز حسی به حالتی سازماندهی شده جمعی است تا آرام بگیریم و ناشناختهایی باقی نگذاشته باشیم.
این درک تمایز بسیار حیاتی است، مشاهده ما از واقعیت تقریبی بوده که توسط مرز زبان محدود شده است، نامشخص و تا حد زیادی غیرقابل پیش بینی
این روزهای من از هر زمان دیگری عجیب تر شده است، در طی روز تنوع زیستی پیچیدهای دارم، بین کار و زندگی خط جداکنندهایی نمیبینم و کاملا شناور شدهام – FLOW
در لحظاتی از زندگی در حال همزاد پنداری با شخصیت “بیگانه” “آلبر کامو” هستم :
“ما در دنیایی غیر منطقی زندگی میکنیم، استدلال میکنیم و این اغلب منجر به یک زندگی متضاد میشود “
وقتی این برچسبها را خیلی به خود نزدیک کنید، انتظارات خود را به چیزهایی اساسا شکننده وابسته کردهاید.
من طبق تجربه مشاوره به برندها و شخصیتهای مطرح و معروف، میبینم انسانهایی که شهرت آنها برایتان الگو شده، چقدر در پشت صحنه شکننده هستند.
این مشکل در خیلی از مدیرعاملها و کارآفرینان و مدعیان دیده میشود و همه آنها در مقابل یک تضادی عظیم از خودشان ایستادهاند.
اکثر آنها اصلا در حال توسعه نیستند، بلکه در یک جنگ دائمی با خود قرار گرفتهاند.
زندگی به احساس معنوی و ترجیحات شما اصلا اهمیت نمیدهد و مرتبا بین داستانی که برای خود تعریف میکنید و واقعیت سرد و سخت واگرایی ایجاد میشود.
” ارزش خالص شما روشن نشده است پس سقوط سرعت میگیرد ”
حال زمانی که هیچ بودن را درک میکنید و خود را از برچسب و مرتبهایی که تخیل جمعی برایتان میسازد دور میکنید، در نتیجه بسیاری از فشارها اجتماعی نیز محو و ناپدید میشوند.
هر چقدر که در این مسیر گام برمیدارید، هر روز متوجه بخشی پنهان و فریبنده از این هویت اجتماعی میشوید، بخشهایی عمیق که با غرور آغشته است. اما همین که موضوع را فهمیدهاید بر سطحی محکمتر قرار گرفتهاید و میتوانید به آن تکیه کنید.
” این یک تغییر ذهنی کوچک است که تفاوت بزرگی ایجاد میکند ”
3-هیچ شدن این تواضع را به ما میدهد که بفهمیم این مبارزات ما هستند که مارا تعریف میکنند نه خواسته های ما
وقتی خودمان را متقاعد میکنیم که خاصتر از آن چیزی هستیم که کاینات به ما دیکته میکند، احساس استحقاقی بیدار میشود، انگار که زندگی چیزی به ما بدهکار است.
به داستانهای سطحی با ظاهری فریبنده از شادی و موفقیت باور پیدا میکنیم و فکر میکنیم که هیچ هزینهایی ندارد.
حقیقت تلخ این است که کائنات به کسی بدهی ندارد، و نسبت به خواستههای ما کاملا بیتفاوت است. براساس نیروهایی عمل میکند و بر اساس همین نیروها این بر عهده ماست که نبردهایمان را انتخاب کنیم .
خوب است که بخواهید یک حرفه شگفت انگیز داشته باشید، اما قدم زدن در زندگی با این فرض که شما لایق آن هستید شما را به جایی نمیرساند.
این دقیقا همان بهایی است که شما باید بپردازید، این همان کار اولیه بدون پاداش و آن روزهای کارآموزی (خون و عرق و اشک ) است که هیچ پایانی در آن دیده نمیشود.
وقتی با انسانهای عاشق کار میکنید در آنها توانی میبینید که به هیج وجه در انسانهای تودهایی دیده نمیشود، دیدن جزییات، جوانمردی و حسن انجام وظیفه و تمام سخنهای شعاری که برای موفقیت لازم است در آنها بیدار است.
پذیرش چنین نبردهایی فروتنی میخواهد، در مرحله اول مستلزم این این است که بپذیرید هر آنچه که شما میخواهید را همه میخواهند و منحصر به فرد نیست.
این بدان معناست که قبول کنید تفاوت در آنچه میخواهید نیست، بلکه در هدفی است که حاضرید برای رسیدن به آن رنج بکشید.
این در مورد معاوضههایی است که مایل به تحمل آن هستید.
باید این را بدانیم که با وجود تمام نبردها و تلفات شاید مدتها نتیجهایی نباشد، یک قرار نامعلوم
این خیره شدن جسورانه به زندگی و شجاعت گفتن این است که :
” من ممکن است کافی نباشم، میدانم که همیشه به آنچه میخواهم نخواهم رسید، اما من به تلاش ادامه خواهم داد ”
این هدف خوبی است، سعی کنید واقعیت را به شکل واقعی آن ببینید و سپس کمر همت ببندید تا آن را شکل دهید.
شما هیچ نیستید و من هم، ما طلبکار نیستیم، هرچه زودتر متوجه این موضوع بشویم بهتر میتوانیم روی مواردی که میتوانیم تغییر دهیم تمرکز کنیم.
“هریک از ما بخشی ناچیز از یک موجود کیهانی گسترده هستیم ، آن را همانطور که هست ببینیم، زیبایی عالی میشود ”
هیچ و پوچ
خودت را از اول ورق بزن
– با تشکر از نرجس عزیز