منوی دسته بندی

سرعت یادگیری 10 برابری آکوداما

اغلب با وجود انگیزه‌ای که برای یادگیری داریم، احساس ناراحتی، ما را اذیت می‌کند. ذهن‌مان از فرو رفتن در آموزه‌های جدیدی که درکی از آن ندارد متنفر است. آگاهی‌مان در پشت بن‌بست افکارمان متوقف شده، و درهای رشد، گسترش و ادراک بسته می‌شوند و در یک لحظه، احساس می‌کنیم در حال بازگشت به نقطۀ قبلی هستیم. گاهی احساسِ غرق‌شدگی می‌کنیم و انگار به جای پیشرفت، در حال پسرفت هستیم.

با این وجود، اگر به اندازۀ کافی امید و انگیزۀ تغییر داشته باشیم، ذهن‌مان را دائماً برای تشخیص الگوهای جدید آماده می‌کنیم. ضمیر ناخودآگاهمان وقتی در معرض اطلاعات و دانش تازه قرار می‌گیرد، آن را مانند یک اسفنجِ اطلاعاتی جذب می‌کنیم. سپس لازم است به اندازۀ کافی صبر کنیم تا ناگهان، بهمنی به نام بینش در روان‌مان سرازیر شود. اما این اتفاق تنها زمانی می‌افتد که با ناراحتی و دردِ ناشی از آن کنار بیاییم. ابتدا اتفاقِ مشهودی نمی‌افتد. اما به یکباره… همه چیز اتفاق می‌افتد!

متابولیسمِ واقعیت و اضافه وزنِ ذهنی!

دوستی داشتم که اضافه وزن زیادی داشت. مصرف زیادِ مواد غذایی ناسالم، عدم تحرکِ لازم و کافی، استفاده از محرک‌های روان‌گردان و میلِ به تنبلی، شکمِ بزرگی برایش درست کرده بودند. این‌ها دلایلی کافی برای اضافه وزن یک نفر هستند. وقتی بدن با خوراکی‌های ناسالم انباشته شود، حالتی از رخوت و تنبلی در او شکل می‌گیرد. احتمالاً شنیده یا دیده‌ایم که آدم‌های مبتلا به چاقیِ مفرط، از مشکلات گوارشی رنج می‌برند که یبوست، یکی از آن‌هاست. یک ویژگیِ مشابه در مورد ذهنِ بسیاری از ما نیز وجود دارد. چیزی که در مشاهدۀ جسم، قابل رؤیت نیست.

اما نوعی از احساس رخوت، غرق‌شدگی و تنبلی در مورد ذهن ما نیز وجود دارد. زمانی که ما، قدرت هضمِ سریعِ واقعیت را از دست می‌دهیم. وقتی نمی‌توانیم با فشارِ بیش از حد کنار بیاییم و آن را مهار کنیم، توجه و تمرکز را از دست می‌دهیم. در این حالت، تنها چیزی که بی‌هیچ زحمتی می‌توانیم روی آن متمرکز شویم، افکار منفی و کشنده است. در این حالت، افکاری از این دست، رنگ‌وبویی از واقعیت را در ذهن ما ایجاد می‌کنند:

    • بهتر است در این دنیای متخاصم، دیگر کار نکنم.
    • به نظر می‌رسد شکست، واقعی‌تر از موفقیت است.
    • ظاهراً کارهای بهتر و مهم‌تری برای انجام دادن وجود دارند.
    • مبنای آفرینش بر اساس رنج است و من آدمِ رنجوری هستم.
    • از همان اولش هم نسبت به این مسیر خوش‌بین نبودم.

پرورشِ ذهنی و چربی‌سازیِ گریزناپذیر

در بدنسازی و پرورش اندام، نیازمند انجام تمرینات مقاومتی هستیم. با افزایش مصرف غذا و استراحت کافی برای ریکاوری، فرآیند عضله‌سازی شروع می‌شود. در طول این مسیر، مقداری چربی به دست می‌آوریم. این امری اجتناب‌ناپذیر است که برای رسیدن به نتایج قابل توجه، باید آن را به جان بخریم. فرآیند پرورش ذهن و ذهن‌سازی نیز چیزی شبیه به همین است.

در ذهن‌سازی، دانش و آگاهی را با دریافت اطلاعات تازه، تحت فشار قرار می‌دهیم. با روبرو شدن با مفاهیم چالش‌برانگیز و ایجاد استراحت و آرامشِ ذهنی، ناخودآگاهمان را برای پرداختن به موقعیت‌های پیچیده به چالش می‌کشیم. ما همیشه وقتی در حالِ یادگیریِ چیز تازه‌ای هستیم، آن چیز، حسِ تازگی ایجاد می‌کند. اگر بتوانیم واقعیتِ آن چیز را هضم کنیم، تازگیِ خود را از دست خواهد داد. بنابراین ذهنِ ما به دنبال ایجاد سیستم‌هایی است که بتواند آن‌ها را یکپارچه کند.

در بازۀ زمانیِ تکامل بشر تا کنون، سه دهه، حتی به اندازۀ چشم‌برهم‌زدنی هم نیست. اما اگر من در سنِ 31 سالگی باشم، تا همین سه دهۀ پیش حتی نمی‌دانستم که چگونه:

    • راه بروم.
    • غذا بخورم.
    • صحبت کنم.
    • رانندگی کنم.
    • پیامک بفرستم.
    • تختم را مرتب کنم.
    • استراحت و بازی کنم.
    • توپ فوتبال را پرت کنم.

از دورانِ کودکی تا کنون، ذهنِ من در تلاش برای هضم واقعیت‌هایی بود که منجر به یادگیری چنین مهارت‌هایی شدند. همۀ ما با ایجاد عضلاتِ ذهنی، این قابلیت را پیدا کردیم که کارهایی را انجام دهیم و عواطفی را احساس کنیم. حال، چنین واقعیتی در مورد یادگیری مهارت‌های جدید نیز صدق می‌کند. تنها فاصلۀ بین اکنون و مهارت‌های تازه، محدودیت‌هایی هستند که آن‌ها را به عنوان بخشی از هویتِ خود در نظر گرفته‌ایم.

اگر قادر به کنترل حواس‌مان نباشیم، دچار سالخوردگیِ ذهنی می‌شویم. به این ترتیب در هنگام یادگیری مهارت‌های جدید، با بروز اولین نشانه‌های ناراحتی، احساس خفگی خواهیم کرد. وقتی به ذهنی که برایمان بهترین‌ها را نمی‌خواهد گوش می‌دهیم و از آن اطاعت می‌کنیم، حالتِ پیش‌فرض منفی‌نگریِ ما فعال می‌شود. سپس تبدیل به یک ربات می‌شویم که تمامِ برنامه‌ریزی‌اش این است که از درد دوری کند. حتی زمانی که این درد، چیزی است که به زندگی‌مان معنا، تحقق و هدف می‌بخشد.

زندگی کردن در لبۀ توانمندی‌ها

مانندِ همان دوستِ چاقم، اگر زیاد مصرف کنیم و کم خلق کنیم، ذهن‌مان چاق و چرب می‌شود. در مقابل، اگر زیاد خلق کنیم و کم مصرف کنیم، ذهن‌مان لاغر و فرتوت می‌شود. ما هیچ‌یک از این‌ها را نمی‌خواهیم. هنگامی که جریان اطلاعات در زندگی‌مان از طریق تعادل بین مصرف و خلقت به حدأکثر برسد، با رویدادهای معناداری مواجه خواهیم شد. این همان موقعیتی است که در آن احساس عمیقی از هیجان برای آینده، رضایت در زمان حال و قدردانی از گذشته خواهیم داشت.

این احساسات باید به عنوان فرصتی برای ثبت بخش‌های مهم زندگی در نظر گرفته شوند. احساساتی که ارزش و قابلیتِ اشتراک‌گذاری با دیگران دارند.

    • وقتی یک کتابِ خوب می‌خوانید یا درسی می‌گیرید که باعث ایجاد هیجان می‌شود، آن را یادداشت کنید.
    • زمانی که به دلیلِ پیشرفت در زمان حال، احساس رضایت می‌کنیم آن را یادداشت کنید.
    • وقتی احساس می‌کنید گذشته‌تان علیرغم اشتباهاتتان، شما را به این لحظه رسانده‌اند آن را یادداشت کنید.

همانطور که یادداشت‌های شما رشد می‌کنند، داده‌هایی در اختیارتان قرار می‌گیرند که امکان تجربۀ مجدد چنین حالت‌هایی را فراهم می‌کنند. شما می‌توانید ذهن‌تان را به گونه‌ای شرطی‌سازی کنید که چنین حالت‌هایی را به عنوان یک حالت پایه بپذیرد. اگر بتوانید همواره در این حالت باقی بمانید، کیفیت زندگی‌تان تا نقطۀ قابل توجهی از ثبات، بالا خواهد رفت.

تفکر کل‌نگر (global view)، راه‌حل بسیاری از مشکلات ماست

اگر ذهن‌تان را زیادی معطوف به آینده کنید، احساس بدی پیدا خواهید کرد. زیرا «خودِ آینده» شما، مراقب هر حرکت از جانب شماست و آنچه را که در حال حاضر از شما می‌بیند را دوست ندارد.

بنابراین یک راه‌حلِ مفید وجود دارد:

«کوچک‌نمایی یا (Zoom Out

ما ابتدا باید درک کنیم که کجا هستیم. سپس جایی که می‌خواهیم باشیم را انتخاب کنیم. در نهایت، شکافِ بین «خودِ کنونی» و «خودِ آینده» را با آموزش و اجرا پر کنیم. اما اکثر مردم، در حالتِ فکریِ بسته زندگی می‌کنند. آن‌ها قربانی اضطراب، استرس و خستگیِ ناشی از دیدن مشکلات هستند. در واقع مشکلِ بسیاری از مردم این است که مهارت‌هایشان را فراتر از مشکلات‌شان نمی‌بینند.

برای بیرون آمدن از چرخۀ کشندۀ افکار منفی لازم است:

    1. وضعیت فعلی‌مان را فهرست کنیم.
    2. چشم‌اندازِ آینده‌مان را ترسیم کنیم.
    3. به این درک برسیم که بیشتر نگرانی‌های ما، غیرمنطقی و بی‌معنی هستند.

تفکر کل‌نگر، حالتی از ذهن است که از طریق آن می‌توانید الگوها را یادداشت کرده و موضوعات را از تصویری بزرگ‌تر درک کنید. تا می‌توانید ذهن‌تان را از آینده و گذشته خالی کنید. زیرا تمرکز روی آینده باعث ایجاد نگرانی می‌شود و فکر کردن به گذشته، غم‌واندوه با خود دارد. هر آنچه در مورد آینده و گذشته باعث ناراحتی‌تان می‌شود را بنویسید تا از ذهن‌تان خارج شوند. سپس با تمرکز روی لحظۀ اکنونِ جاودانه، روی رشدِ مهارت‌هایتان کار کنید. تنها از این طریق است که می‌توانید به تصویر بزرگ‌تری از خودتان برسید.

یادگیری با سرعت 10 برابر سریع‌تر از قبل

ما ابتدا باید «یادگیری» را به عنوان یک مهارت، یاد بگیریم. اگر دقت و تلاش کافی برای یادگیریِ «مهارتِ یادگیری» به خرج دهیم، بعد از آن می‌توانیم تا یک عمر از میوۀ آن تغذیه کنیم. آنگاه، چیزی که به 5 سال زمان برای یادگیری نیاز دارد را تنها در 6 ماه یاد خواهیم گرفت. بیایید همۀ چیزهایی که در بالا یاد گرفتیم را یکپارچه کرده و آن‌ها را با مراحل عملی پایه‌گذاری کنیم.

1)    یک طرحِ کلی را تبدیل به پروژه کنید.

نقاط عطفی در زندگیِ من بودند که باعث ایجاد جهش‌های عظیمی در یادگیری، درک و پیشرفتم شدند:

    • اتفاق عظیم جوانی من در تاریخ 12 فروردین 90
    • شکست پروژه زیوس در دوران کرونا و شروع حرکت انفرادی
    • ورود به جامعه ترک و تجربه یک جهان دیگر
    • آشنایی با جوزف و شروع تمرینات ذهنی

من با آن‌ها به عنوان یک پروژه برخورد می‌کنم. یک طرح کلی برای اینکه به یک پروژه تبدیل شود باید:

    • ایده‌هایی برای به کارگیری آن در زندگی روزمره داشته باشد.
    • مراحلی برای پیشرفت به شکلی جهت‌دار و واضح داشته باشد.
    • ضرب‌الاجلی در دنیای واقعی داشته باشد که شما را مجبور به عمل کند.
    • با آزمون و خطا در آن، شکست‌ها را تبدیل به درس کند.

به عنوان مثال، اگر می‌خواهید یاد بگیرید چگونه بدنسازی کنید، پروژۀ شما بدن، رژیم غذایی و برنامۀ تمرینی است. اما یادتان باشد که سخت نگیرید. زیرا طرح کلیِ پروژۀ شما نباید کامل باشد. این پروژه حتی می‌تواند به عنوان یک لیست درهم‌ریخته از ایده‌هایی باشد که فکر می‌کنید باید انجام دهید. نکتۀ مهم، شروعِ عملیِ یادگیری است.

سال 94 یک دوست یک دردل کوچک با من انجام داد و نتیجه این شد که منزل مسکونی خودش را به دفتر کار تغییر دهد و من هم در این مسیر به او کمک خواهم کرد، و این شروع پروژه علمی “سیبویه” بود که در حال حاضر به “داروپرس” تغییر نام داده است. در مسیر این پروژه در بخشی که ما باید امنیت پرونده‌های پزشکی را بالا میبردیم، من از طریق یک پروژه پزشکی هندی به نام “پرکتو” با بلکچین آشنا شدم. زمانی که هنوز تب ارز دیجیتال شروع نشده بود، در ادامه یک پروژ جدید به نام بلاک برتر آغاز شد که محصول جانبی محسوب می‌شد، اما همین دوره چند جوان میلیونر ایجاد کرد که از روستاهایی استان فارس به GBR دبی نقل مکان کرده‌اند. و من ناخواسته همانند یک کودک که کلت اسباب بازی خود را میشکافد تا درون آن را جستجو کند از میان یک پروژه، پروژه دیگری را جستجو می‌کردم.

یک پروژه، قدرتِ این را دارد که احساسات دورانِ کودکی را به شما بازگرداند.

2)    در حینِ ساختن، یاد بگیرید.

اگر در حال ساختن نیستید، یعنی در حال یادگیری نیستید. شما باید به طور فعال در حال یادگیری باشید و از آموخته‌ها برای حل مشکلاتی که در ذهن‌تان می‌نشینند استفاده کنید. اگر این کار را نکنید، دانشِ بدونِ عمل، مانند مهِ مغزی روی ذهن‌تان می‌نشیند و به زودی محو خواهد شد.

وقتی شروع به ساختن چیزی می‌کنید، تنها یک چیز وجود دارد که باید بدانید:

اصول! (80 درصد)

البته اصول، یک چیز نیست. بلکه مجموعه‌ای از چیزهای ساده است که برای شروع، حیاتی هستند. یادگیریِ اصولِ اولیه معمولاً خیلی سخت نیستند. اما همین اصول، 80 درصد از مسیر را هدایت خواهند کرد. پس از اینکه اصول را به اندازۀ کافی یاد گرفتید و به خوبی تمرین کردید، نوبت به فراگیری چیزهای تازه‌ای است که 20 درصد ادامۀ مسیر را به شما نشان می‌دهند:

تاکتیک‌ها! (20 درصد)

در تمام این پروژه‌ها همیشه چند ایراد دیده می‌شد، اکثرا دعواهای تیمی باعث اصطحکاک شده و مسیر را منحرف می‌کردند، و یا ایده‌‎آل گرایی: شروع می‌کردیم به ساختن یک برند کامل و تمام هیجانمان درگیر طراحی و معنا سازی می‌شد، و همیشه تیم فروش عاجز می‌ماند و اختلالی در ورودی‌های مالی دیده می‌شد. و هزاران مسئله ریز و درشت دیگر که همه باعث ساختار اکنون من شده‌اند. من دیگر تولید نمی‌کنم تا بفروشم، من افکارم را در مسیر طراحی میفروشم و اگر نتیجه بخش باشد، مخاطب قبل از تولید محصول را طلب می‌کند. من بازاریابی را قبل از تولید انجام می‌دهم، تنها با یک گوشی، به نام جواد.

کامل شدنِ یک پروژه به این معناست که آن را 100 درصد انجام داده‌اید. بنابراین، اصولِ بدون تاکتیک، بی‌معناست و تاکتیکِ بی‌اساس هم ارزشی ندارد. پس، اصول را یاد گرفته و همزمان با پیشروی، تاکتیک‌ها را فرا می‌گیرید. این دو، یکدیگر را کامل می‌کنند.

3)    آنچه یاد می‌گیرید را آموزش دهید.

آموزش به دیگران، یادآوریِ چیزی به خودمان است. هر بار که به دوستان خود چیزی در مورد تجربیات‌تان آموزش می‌دهید، در واقع در حالِ تکرار و تمرین آموخته‌های خودتان هستید. آموزش به دیگران، شما را مجبور می‌کند که اطلاعات را درک کنید. به یاد داشته باشید که منظورم از آموخته‌ها، چیزهایی هستند که به صورت عملی تجربه‌شان کرده‌اید، نه چیزی که صرفاً در موردش خوانده‌اید. شما باید به آن ساختار دهید و اطمینان حاصل کنید که در حال ارائۀ اطلاعات نادرست نیستید. یکی از راه‌های ایجاد ساختار، نوشتن در مورد چیزهایی است که قصد یاد دادن‌شان را دارید.

من متوجه شدم که بهره‌وری در حالت فلو بسیار بالا است و این حالت را نیز تجربه کرده بودم، اما کنجکاوی من نسبت به آن و ورودم به مسیر یادگیری آن و همچنین فکر می‌کنم همه شما از من این کلمه را شنیده‌اید “حالت جریان” باعث شده است که این مهارت را تقویت کنم، طوری که همین الان که این را مینویسم 15 دقیقه دیگر باید در نقطه دیگری در جلسه نامربوطی باشم که میدانم باید آنجا باشم، و حدود 8 سرفصل تحقیقاتی در ذهن دارم که نمی‌تونم آنها را جمع کنم، انگار در لبه قرار گرفته‌ام و نیاز به مهارت بیشتری دارم تا در مورد آنها بنویسم و شاید باورتان نشود که اگر از روتین صحبت می‌کنیم، برای من امروز روز 93ام است که هر روز به کوه رفته‌ام، من رسما در کوه زندگی می‌کنم.

با این وجود، زندگی شما تبدیل به مجموعه‌ای معنادار از فرصت‌هایی برای حل مشکلات، یادگیری و آموزش به دیگران می‌شود.

یک نکتۀ مهم در اینجا وجود دارد:

ساده و صادق باشید.

هیچوقت تجربه‌ای را جعل نکنید و در مورد آنچه نمی‌دانید دروغ نگویید. همواره از همان دریچه‌ای که یاد گرفته‌اید آموزش دهید. یک تجربۀ ساده و صادقانه، به اندازۀ صداقت و سادگی‌ای که در تشریح آن به خرج می‌دهید ارزش دارد. اما هزار تجربۀ جعلی پرزرق‌وبرق، هیچ ارزشی نخواهند داشت؛ زیرا هیچ‌یک متعلق به شما نیستند!

4)    ذهن‌تان را به سطح جدیدی گسترش دهید.

شما تا اینجا ممکن است هنوز احساس ناراحتی داشته باشید. انگار که هیچ چیز یاد نمی‌گیرید. اما این نشانۀ خوبی است. ذهن‌تان برای تشخیص الگو آماده شده است.

بنابراین:

    • به حرکت در نشاناخته‌ها ادامه دهید. خود را در فرهنگ، محیط و اطلاعات مربوط به آنچه می‌خواهید یاد بگیرید غوطه‌ور کنید.
    • ذهن‌تان را از طریق تکرار و تمرین، شرطی کنید. به آرامی شروع به درک زبان، واژگان و مهارت‌های افراد موفق در آن زمینه کنید.
    • اجازه دهید ذهن‌تان از طریق ناراحتی گسترش یابد. بدترین کار این است که با شروع دردهای فزاینده، مسیر حرکت و پیشرفت را ترک کنید.

اگر نتایج را نمی‌بینید اصلاً تعجب نکنید. زیرا شما فردی نیستید که باید نتایج را ببیند. این فرآیند به شما این امکان را می‌دهد که به نسخۀ قدیمی‌تان اجازه دهید تبدیل به یک فرد جدید شود. هنگام پرورش عادت‌های جدید، از محیط‌هایی که به عادات بدتان دامن می‌زنند پرهیز کنید. به جای رجوع به اماکن و رفتارهای کهنه، کتاب بخوانید، افراد جدید را دنبال کنید و از سخنرانی‌ها استفاده کنید.

5)    در مهارت‌های مختلف، تفاهم و هم‌پوشانی ایجاد کنید.

وقتی بر یک چیز مسلط می‌شوید، تسلط بر دیگر مهارت‌ها، آسان‌تر می‌شود. اصول، جهانی هستند و همپوشانی دارند. وقتی به تناسب اندام مسلط باشید، می‌توانید شروع به ایجاد تسلط در کسب‌وکار یا روابط کنید. اکثر مردم هرگز بر یک حوزه از زندگی خود تسلط ندارند، بنابراین هرگز رشد شخصی تصاعدی را تجربه نمی‌کنند.

زمانی که احساس می‌کنید درک کاملی از موضوعی که در حال یادگیری‌اش هستید دارید:

    • یک لایه بزرگنمایی کنید. (زمانی که در دوران پاندمی کاری جز دویدن و پیاده روی نمی‌توانستم انجام دهم، در ابتدا در 10 دقیقه خسته می‌شدم و بعدها یک مسافت 2 ساعته را بدون ایست میدویم و این به من نشان داد که چگونه میشود با استمرار تغییر واقعی ایجاد کرد.)
    • به سیگنال‌ها توجه کنید. وقتی ذهن‌تان اطلاعات مهمی را ارسال می‌کند آ‌ن‌ها را یادداشت کنید.
    • پروژه‌های بهتر بسازید. در سطح جدید، پروژۀ جدیدی بسیازید که شما را به موفقیتی که می‌خواهید ببینید می‌رساند.

در تجربۀ خودم، زمانی که (تمرینات بدنی را تنها و بدون وابستگی به هیچ مکانی ادامه دادم و رضایت از این روند را تجربه کردم، آن ساختار را با کسب و کار ترکیب کردم و با چیدن قطعات تا جایی که در اوج خستگی در هنگام دویدن باز ادامه میدادم، تا جای ممکن محوریت را در حالت انفرادی نگه داشتم و اجازه اضافه کاری که نیاز به شخص دیگری را در کارم بدهد را ندادم)

با یادگیری، آموزش و ساختن شروع کنید و سپس، با شناسایی نقاط مشترکِ مهارت‌هایتان، تمرین برای تسلط روی هر یک از آن‌ها را ادامه دهید.

_ محسن سلیمی

Continue